زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

میشه یه نفس عمیق بکشی
کشیدی؟
ممنونم :)

.
.
خب حالا اگه کسی پیشته یه لبخند زیبا بهش هدیه بده
اگه ندید به خودت هدیه دادی:)
.

سپاسگذارم:)
.
خب حالا از ته قلبت بگو الحمدالله :)

.

بازم ممنونم خیلی زیاااد :)

.

امتحان کن 

کار ساده ای

کوچیکِ

شاید مسخره باشه از نظرت!

ولی برای لحظه ای خودت رو از هیاهو های قلب و ذهنت رها کن:)

و ایمان داشته باش اتفاق خوبی که منتظرشی بلاخره اتفاق میفته:)

قد بند انگشتی دوستتون دارم:)

 

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۶
Faezeh

حال دلمان خوب است
گهگاهی بغضی می آید و می رود
ولی حال دلمان خوب است
همین که یک تویی هستی 
ک گهگاهی از طاقچه ی دلم سَر باز میکنی
و چال کنج گونه ام نمایان میشود
یعنی حال دلمان خوب است
همین ک دست های پینه بسته ی پدرم 
و بوی عطر مادرم هست
یعنی حال دلمان خوب است
همین ک عصر ها باریکه های نور  روی گل های قالی قرمز هال نمایان میشود 
و بوی عطر چای زعفرانی فضا رو پر میکند 
یعنی حال دلمان‌خوب است
.
.
.
حال دلمان خوب است
همین ک خدایی هست 
همین ک خدایی هست:)

 

۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۹
Faezeh

سلام

خب من کلی اماده بودم که غر بزنم و گلایه کنم

و جعبه ی دستمال کاغذی رو بردارم و زار زار گریه کنم 

ولی خب هیچ کدوم رو انجام ندادم

بجاش با اپلیکیشن فایپ برای چالش ۴۰روزه ی کار مفید فیتنس کار کردم 

و بعدش یه لیوان آب هندونه تگری خوردم و تمام ..

البته نه

تمام نشد 

اونموقعه نشستم و فکر کردم

که راه درست چیه؟!

من چه کار میتونم کنم برای حل مشکلات زندگی برادرم و خانومش!

بی تفاوت باشم؟

خودمو به آب و آتیش بزنم؟

نه!

تلفنمو جواب نمیداد..

منم فکر کردم و ی ویس بهش دادم و نظر کلی خودم رو گفتم، نه به صورت نصیحت!

به عنوان یه خواهر کوچیکتر که دوسش داره :)

خب حالا یا این ویس میشه جرقه ای که مشکلشو حل کنه ،که خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم

یا بهش توجه ای نمیکنه و من دیگه نمیتونم کاری کنم، درگیر کردن خودم تو زندگی خصوصیشون نتیجه ای جز بدتر شدن نداره

با ناراحتیمم چیزی درست نمیشه ..

بجای اینکه دلهره داشته باشم ک چه جوابی میده، رفتم و نشستم پای انیمیشن آدامز:)

راجب مشکل خودم با دوستمم بعد انیمیشن یه فکری میکنم:)

.

.

نظر شما چیه دوستان عزیز؟!

شما در مواجهه با مشکلات دیگران چه عکس العملی انجام میدین؟

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۸:۳۵
Faezeh

سلام :)
من از فردای اون روزی که راجب چالش نوشتم 
خودم شروعش کردم:)
اولین قدمم این بود که منِ ایده آلم رو نوشتم و هدفم رو اون قرار دادم :)
و میمون و مبارک میدونم مصادف شدن شروع چله مفید بودن رو با چله اربعین موسی کلیم:)
تو پست قبل گفتم ک هدف گذاری های درست باید مبتنی بر ارزش ها باشن که عبارت اند از «معنویت، ارتباط، رشد، خانواده، ثروت، شغل، تفریح، سلامت روح و جسم، یادگیری و موفقیت»
منم سعی کردم روزم رو تقسیم بندی کنم و برای اکثر این ارزش ها وقت بگذارم
معنویت : 1) انجام چندتا چله ی معنوی :)
2) دروغ نگفتن و غیبت نکردن( کم بودن ولی باید حذف بشن کلا :) 
3) عصبی نشدن ( برا خودم جریمه قرار دادم که بابت هر باری که عصبی میشم ۵۰۰ تومن بزارم برای فقرا تا حالا نزدیک ۴ هزارتومن جمع شده اینجوری پیش بره برشکست شدم ! بجا پول میگفتم ۱۰۰تا دراز نشست راحتر بودم :)
ارتباط : بالا بردن روابط اجتماعی که خواستم حذفش کنم چون توی کرونا ارتباطی باقی نمونده ولی خب بعد ک فکر کردم تصمیم گرفتم که به چندتا از فامیل و دوستایی که خیلی وقته خبری ازشون ندارم زنگ بزنم :)
و طی همین حرکت فهمیدم تولد عمه خانومِ و رفتم کادو خریدم و ی تولد کوچولو با کلی خنده از ته دل نتیجه اش شد :)
رشد : اینو بعدا میگم:)
خانواده : خب یکی از سخت ترین بخش ها این بود 
با هزار ترفند بایستی مامان و بابا رو قانع کنم که بشینیم کمی باهم صحبت کنیم و حرف بزنیم! 
کمی در واقع باهم زندگی کنیم نه فقط زیر یک سقف روزمون رو شب کنیم ! که البته بخشی از اون ۵۰۰ تومنی ها بابت این بخش از جیبم خالی شد !
ثروت: تو بورس خودم رو قوی تر کنم:)
شغل: گشتم نبود ،نگرد نیست...ولی خب نه،بازهم سعیمو میکنم؛)
تفریح: همه ی این موارد جز تفریحاتمم حساب میشه دیگه :)
سلامت روح و جسم: اول اینکه تصمیم گرفتم روزی ربع ساعت ورزش کنم (برای شروع البته )
به پوست و موهامم برسم و ماسک های طبیعی استفاده کنم:)
سلامت روحم که کتاب بخونم هرروز
که درحال حاضر روی ماه خدا رو ببوس دارم میخونم
و بهترین کتابی‌که خوندم شازده حمام که سه جلده،توصیه اکید،حتماا بخونین ضرر نمیکنید با هر سلیقه ای (من خودم جلد اول و سومش رو بیشتر دوست داشتم)
دیدن فیلم و انیمیشن های خوب( البته اگه حجم اینترنت بزاره)
اراده ام رو قوی کنم و تنبلی رو بزارم کنار( اخ اخ چه سخته)
یادگیری و موفقیت : شامل همون تقویت بورس ، خوندن تاریخ ، رفتن به کلاس نقاشی
+ خب اینم از شروع‌چالش
تو پست های بعد که شاید هر هفته یکبار باشه
میگم که چکاری برای نزدیک شدن و رسیدن به این هدف ها کردم و تا کجا بهشون نزدیک شدم:)
و همچنان بزرگترین تلاشم اینه که حال دلم اینشکلی :) باشه

 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۳
Faezeh

 آیا می‌دونی اگه هفتاااد سال هم عمر کنی،چگونه می‌گذره براساس تحقیقات انجام‌شده هفتاد سال عمر به طور متوسط بیست و پنج سال در خواب,۸سال صرف مطالعه تحصیل و یادگیری شش سال در استراحت و بیماری هفت سال صرف تفریح و تعطیلات پنج سال در رفت‌وآمد چهار سال  صرف آمادگی خوردن و آشامیدن سه سال صرف آمادگی جهت انجام فعالیت‌های فوق و به‌این‌ترتیب شما فقط دوازده سال صرف کار مفید می‌کنید !!!
یه چالش می‌خوام برگزار کنم ولی خب تمام جزئیاتش دست خودتونه 
چالش چهل روزه انجام کارهای مفید :)
من خودم میخام ۴۰روزه باشه
حالا شما میتونید ی هفته، یه ماه ، یا دائم العمر! باشه:)
این چالش به این صورت که هر روز هر کار مفیدی که انجام دادین، هرچقدرم کوچیک باشه یادداشت می کنید به‌عنوان مثال روز اول خواندن یک صفحه کتاب، روز دوم آدرس دادن به یک راننده ، کاشت یک نهال و ....
یا اینکه یک هدف کلی برای خودتون مشخص می‌کنین مثلاً قبول شدن در کنکور با فلان رتبه و هرروز می‌نویسید که  چه کاری برای نزدیک شدن به این هدف‌تون انجام دادید
هدف گذاری های درست باید مبتنی بر ارزش ها باشن که عبارت اند از «معنویت، ارتباط، رشد، خانواده، ثروت، شغل، تفریح، سلامت روح و جسم، یادگیری و موفقیت»
و حتما باید براشون زمان تعیین بشه :)
مطمئن باشید همین نوشتن می‌تونه خیلی کمک کنه بهتون:)
 یه توضیح کوتاه از کتاب مدیریت زمان نوشته لوتار جی سی ولز که می‌گه مهم‌ترین قاعده در برنامه ریزی این است که کارها را به رشته تحریر درآوریم و بعد پنج علت جالب هم براش میگه 
و اینکه میگم هرچقدر هم که کار‌ کوچیکی بود بازهم بنویسید بخاطر اینه که موفقیت های بزرگ از انجام کارهای کوچیک به دست میان
به عنوان مثال یه روایت تاریخی رو تعریف میکنم براتون :)
 ناصرالدین شاه مسافرتی به اروپا می‌کنه، در بازدید از لندن با ملکه انگلیس تماس می‌گیره و علت موفقیت بانک انگلیس تو ایران رو می‌پرسه که چرا روزی که این بانک باز می‌شه یک رییس،یک حسابداری و یک پیش خدمت  بیشتر نداشت و با سرمایه ای کوچک ولی الان در مدت زمان اندکی موافقت شایان و سود بالایی به دست اورد. ملکه پاسخ میده که ملت انگلستان هرگز اسرار و رازهای موفقیتشو به ملل بیگانه نمیگه ولی حالا به تو می‌گم!
و اونم اینه که ما مردم مغرب‌زمین بخصوص مردم انگلستان همواره کار را از جای کوچک شروع می کنیم تا اگر سودی نبردیم راه بازگشت برایمان باز باشد و با دادن ضرر ناچیز نقشه را دگرگون کنیم و اگر سود بردیم فوری وضع موجود را توسعه دهیم ما در این خصیصه با شما شرقیان در نقطه مخالف قرار گرفته‌ایم .
خبببب ⁦☺️⁩
اگه در حال حاضر حتی یک لحظه گفتی که عجب چالش خوبیه 
 خوبِ انجامش بدم و .... نگذار برای فردا یا پس‌فردا و شنبه ای  که  هیچ وقت از راه نمیرسه
همین امروز شروع کن یا اگه خواستی  توی دفتر شخصیت بنویس :)
 

۱۹ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۱ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۷:۴۴
Faezeh

روز به روز آدم های بیشتری رو میبینم که شغلشون ،گشتن توی اشغال های هم وطن هاشونه!

روز به روز تعداد پسربچه هایی که مرتب میگن خانوم ی آدامس میخری ؟؟

خانوم یدونه فال بردار، تورو خدا

خانوم نمیخوای وزن بگیری خودت رو؟؟

خانوم ، خانوم ، خانوم

روز به روز به تعداد پیام هایی که دوستام تو خیریه ها میدن اضافه میشه

که فلان دختر نیاز به جهزیه دارن

فلان خانواده یخچال ندارن

فلانی بچه اش پول عمل نداره و....

و روز به روز مواد غذایی و لباسا و خونه و ماشین و .... گرون، گرون تر میشن

روز به روز پولدارا پولدارتر میشن

فقیر ها فقیر تر

روز به روز آدم های بیشتری میان زیر خط فقر

میدونید من ادم این گلایه ها نیستم

همیشه معتقد بودم بجای فقط حرف زدن و گلایه کردن 

سعی کنیم کمک کنیم ، سعی کنیم یکاری کنیم برای کمتر شدن این فاصله ها

ولی گاهی خسته میشم

از این که این همه آدم سعی میکنن این فاصله طبقاتی رو میلیمتری کم کنن

و یه عده ای با تمام قدرت میان این فاصله طبقاتی رو میلیون ها فرسخ زیاد میکنن

من داغون میشم از دیدن چشمای شرمنده پدری

از بی پناهی یک مادر

از فرزندی که آینده اشو به یغما بردن

من فقط کمی خسته شدم...

+بیمارستان های بیماران کرونایی تو شهرهای قرمز علاوه بر نیاز به نیروهای جهادی،نیاز به غسل دهنده فوتی های کرونایی هم دارن

و علاوه بر اون نیاز شدید به میوه و شیر

اگه فکر میکنید که میتونید کمکی کنید، یا علی :) 

.

.

الهی و ربی من لی غیرک

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۶
Faezeh

دوسالی از اخرین بار که به بینایی سنج میرفتم ،میگذشت
و ناچار شدم تو این وضعیت قرمز کرونا نوبت بگیرم و برم
سه نفر جلوتر از من بودن با اینکه به موقعه رسیده بودم( نمیدونم این سیستم نوبت دهی ما کی قراره درست بشه! )
یه اقای چهارشونه با سبیل های بهرام بانی طور!
مدام توی سالن با حرکاتی اشفته راه میرفت
رو به منشی که دختر کم سن و سالی بود، کرد و گفت :نوبت ما نشد؟

- نه آقا چند بار میپرسید!؟

یهو آقا صداشو برد بالا
+همه هی میرن داخل و برمیگردن،چرا فقط نوبت ما نمیشه؟؟؟
- اونا زودتر از شما نوبت گرفتن
+ اهاان، اخه چقدر لاف میزنی،‌بگو از تریپ ما خوشت نیومده، نمیفرستی ما رو تو
یکی از اقاهای مسن که یه تسبیح دستش بود،گفت: اروم باش مرد ، الان منم ی ساعت تو نوبتم ، حرفی نمیزنم ، شماهم بشین الان نوبتت میشه
+ به من چه  نمیری تو، حتما بیکاری، ما کار و زندگی داریم
- بیا اقا لیست رو ببین اسم شما نفر ۶ام
+ جمع کن اون لیستتو ، یه بچه مامانی اوردن گذاشتن اینجا
چند نفر سرشون رو تکون دادن
اون اقا دوباره گف : بیا بشین شیطون رو لعنت کن
+ ولمون کن بابا توهم، من باید همین الان برم تو، فهمیدی؟؟
مرد مسن گفت: لاالله الا الله ، اصن بیا بجای من بیا برو تو
از عصبانیت دستامو مشت کرده بودم
دیگه واقعا نمیتونستم سکوت کنم
رو کردم به اقای مسن: شما برای چی میخواین از حق خودتون بگذرین که همچین فردی رو راضی نگه دارین
+ تو چی میگی این وسط؟
گفتم: درست صحبت کن اقاا
+ هوووو بشین سرجات
صدامو بردم بالا و گفتم: تو از مرد بودن فقط یه سبیل کلفتشو داری
یهو اومد که بزنه تو صورتم که چند نفر گرفتنش
منشی به گریه افتاد
مرده همینجور داد و هوار میکرد و میگفت به سبیلای من توهین میکنی و....
منم ترسیده بودم ولی نمیخواستم کوتاه بیام
که اقای مسن گفت دخترم شما برین داخل، اینجا نباش
منم به حرفش گوش دادم و رفتم داخل
خانوم دکتر سریع زنگ زد به حراست
چند لحظه بعد اومدن و اقاهه رو بردن
هرکسی چیزی میگفت
یهو یکی  از خانوما گفت: نباید با اینجور ادما دهن به دهن بشی
گفتم : اگه هم چیزی نگیم ، یعنی کارشون رو تایید کردیم و پررو تر میشن
اقا مسن گفت: دخترم به چه قیمتی، اگه میزدت چکار میخواستی کنی!؟
یه لحظه فکر کردم، واقعا اگه میزدم چکار باید میکردم!؟
بعد گفتم : اونوقت رضایت نمیدادم و کاری میکردم که بفهمه اینجا چاله میدون نیست
مرد مسن دوباره لا الله الا الله گفت و به تسبیحش که مدام دونه هاشو جابه جا میکرد ، چشم دوخت

 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۴
Faezeh

به دعوت سین دالعزیز وارد این چالش عجیب و غریب ولی جالب شدم :)

عجیب تر اینکه موقعه نوشتنش اهنگshadow رو گوش میدادم!

انگار که وسط یه خواب وحشتناک سقوط کرده باشی
ولی خواب نبود
این خونابه های لعنتی همه جا رو پر کرده بودند
از شدت ترس
بی حس شدم به تمامی حس های دنیا
اصلا نمیدونم شاید مرده ام!
میخوام فرار کنم ولی پاهام بهم یاری نمیده 
صدام تو گلوم حبس شده
دوست داشتم حنجرمو پاره کنم تا شاید صدایی خارج بشه
دستشو گذاشت رو شونم
صدای بلند تپش قلبم رو میشنیدم
ولی حتی توانایی این رو که برگردم و ببینم کیه نداشتم
صداش سکوت فضا رو به هزار تیکه ریز تبدیل کرد
-فائزه تو قاتلی..
+ من!؟؟؟؟
یادم رفت که دیگه صدایی ندارم
همه ی زندگیم از جلوی چشمم رد شد
من قاتل نیستم
من اصلا هیچ وقت به کشتن کسی فکر هم نکردم
نه من قاتل نیستم
+فائزه تو قاتلی
به صورت تک تک این افراد نگاه کن
اولی رو ببین، پسر همسایه حسین
یادته ؟ ۸سالت بود و یهو باهاش قهر کردی چون تازه سارا اومده بود توی محلتون و فک میکردی به مانند دیاناست برای آنه
حسین مدت ها از ناراحتی خودشو تو خونه حبس کرد چون دوستی غیر تو نداشت
و بعد رفت سراغ پسرهایی ک خیلی از خودش بزرگ تر بودن و مسیر زندگیش عوض شد
تو همون موقع کشتیش
زل زدم به چهرش ،آره حسین بود با همون موهای خرمایی
+اون نفر اخر رو ببین، همون پیرزنه
یادته توی مشهد ،سفر دانشجویی
عجله داشتی که بری حرم و به نماز جماعت برسی
از خیابان میخواستی رد بشی که صدای پیرزن رو شنیدی
یه مکث کردی ولی برنگشتی
سریع گف میشه از خیابون ردم کنی مادر؟
و تو....
تو همون جا اونم کشتی
نگاهش کردم ی خراش کوچیک به قلبش بود ...انگار با همون خراش مرده بود
ستاره رو ببین
با گفتن اسم ستاره دوباره حس نفرتی که توی دلم خاموش شده بود روشن شد
+ بهت جلوی همه تو امفی تئاتر  تهمت زد، تهمت دروغ باعث شد مدتی به حراست رفت و امد داشته باشی تا بلاخره تونستی ثابت کنی ک گناهکار نیستی
ولی یادته سال اخر دانشگاه تنها اومد پیشت و گفت ببخشید و تو گفتیش بمیرمم نمیبخشمت
تو همون جا اونو کشتی
البته بخاطر‌ حس تنفرت نسبت به اون اول خودتو کشتی
سرم رو انداختم پایین
نمیخواستم ببینم چجور کشتمش....
چون حس کردم همونجورم خودمو خواهم کشت...
گف و گف
یکی یکی....
دیگه نتونستم تحمل کنم
برگشتم ببینم کیه..
نه...نههههه
این امکان نداره
اون خودم بودم
زل زدم توی چشم های قهوه ایش
چشماش بُرنده بود..
یعنی چشم هام
چرا هیچ تصویری از خودم توی چشم هاش نمیدیدم
دستم رو نزدیک صورتم بردم
صورتم....
صورت نداشتمممم
+هر ادمی رو که کشتی نشونی ازش توی وجود خودت به وجود اومد مثل یک گردن آویز
سنگین سنگین...
فائزه بالا سرت رو نگاه کن
بالا سرم رو‌ نگاه کردم
دیوار ها انگار انتها نداشتن
سقف رو نمیدیدم و تا چشم کار میکرد سیاهی بود
یهو سقوط کردم
سقوط کردم به سمت بالا ...
به سمت تموم اون سیاهی ها
چشام رو باز کردم
رو تختم بود
یعنی فقط یه کابوس بود؟
دستم رو نزدیک صورتم اوردم
صورت نداشتم..‌


 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۷
Faezeh

-فائزه!؟
+هوم!؟
-هوم و کوفت (بوووق) خب بگو جانمی، فدات بشمی ،چیزی
- بله جانم به قربانت ؟؟
+میگم از نظرت من اشتباه میکنم؟
- راجب!؟
+ که با تو خل و چل ، کودن، روانی ( بوووووق) مشورت میکنم و در کمال تعجب و بدبختی  همیشه حق با توهه!؟
-😑
+ دوست دارم (بوووووووووووق)🤯
- بوق 
.
.
بله یه همچین دوستانی ما داریم
اون (بووق ها) سانسور واجب بودن، نه مثل سانسور های تلویزیونی مکروه!
نمیدونم کدوم ادم ... فحش رو اورد جز فرهنگ لغت زندگی خوابگاهی
و تعجبم از خودمه که چجوری ۴ سال مقاومت کردم که اینقدری تاثیر نپذیرم که بتونم تو خونمون ۴ کلمه حرف بزنم:/
پیام اخلاقی: گاهی یه حرکت های کوچیکی تو قشنگ تر کردن زندگیمون خیلی نقش دارن
مثلا من جلو اسم مخاطب هام بارز ترین ویژگی های مثبتشون روهم نوشتم
مثلا اجی مهربونم، زهرا خنده رو ، حورا خوشکلم
از یه استادم که بدم میومد جلو اسمش نوشتم استاد یعقوبی پاس کن
چون خیلی راحت میندازه خواستم تلقین کنم ک پاس میکنه و جوابم داد :)
- اصلنم پیام اخلاقی و متن نامرتبط نبودن:/

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۵۷
Faezeh

بهش گفتم الان پیش مامانمم، میشه بعدا !؟

گف: باشه 

ولی درست همون لحظه چیزهایی به ذهنم رسید و براش نوشتم

برای ی دختر ۱۲ ساله که تازه میخواد دنبال خدا بگرده:)

داشتم به صورت مادرم نگاه می‌کردم 
چقدر مادرم مهربونه، چقدر دوست‌داشتنیه 
باخودم  گفتم اگه خدا هم به اندازه ی مهربونی مادر باشه که دیگه ما نمی‌تونیم جایی کمتر از بهشت باشیم
مادری که فقط خوبیِ بچشو میخواد
 مادری که اگه مدام بهش  بدی کنی،مدام بهت خوبی میکنه
 مادری که سریع می‌بخشه حتی وقتی که خودت خودتو نبخشیدی
 بعد گفتم حتماً  خدا هم اندازه ی  مادر مهربونه چون خودش خالق این مهربونیه
 ولی آیا جهنم منافات نداره با مهربونی خدا؟!
بعد دیدم که جهنم رو خدا نمیسازه خود ما میسازیم
مثل فرزندی که مدام به مادرش بدی کنه و مادر مدام ببخشه ولی در نهایت مادرشو از خونه اش بندازه بیرون
مثل بنده ای که خدا رو از قلبش بندازه بیرون
دیگه اینقدر درون تاریکی فرو میره که کاری نمیشه براش کرد
خب حالا علت آفریدنمون چی بوده؟!
  مادر به چه دلیل تصمیم می‌گیره که بچه بدنیا بیاره!؟ آیا  چیزی جز عشق ِ!؟چیزی جز دوست داشتن ِ!؟ 
دوست داشتن میشه دلیل تولد بچه
 مگرنه مادر جز عشق دیگه چه نیازی به  بچه داره بچه ای که در ابتدا اینقدر ناتوانه که حتی نمی‌تونه مگسی رو از خودش دور کنه 
مادر نیازی بهش نداره جز نیاز به این‌که عشقشو نثارش کنه
 گفتم پس سختیا چی!؟ این خدایی که دوسم داره چرا این‌همه سختی و مشقت برام درنظر گرفته
 میدونی چرا!؟ 
به خاطره اینه که ما نمی‌فهمیم مثل یه بچه
اینقدر نمی‌فهمیم که هرکدام از این سختی‌ها برای رشد خودمونه 
 وقتی بچه چاقو میگیره دستش
 اگه دستشو برید، دست مادر آسیبی نمیبینه 
 ولی مادر چون بچه اش رو دوست داره و میدونه که اون چاقو بهش آسیب میزنه ازش میگیرش
ولی بچه فکر می‌کنه که مادرش ظالم ِکه داره چاقو رو ازش دور می کنه
 مثل بنده ای که خدا بعضی چیزها رو ازش میگیره یا بهش نمیده و اون فکر میکنه خدا ظالمه 
در صورتی که دوسش داره
 پس دیدی سرتاسر این هستی دلیلش عشق ِ
دلیلش دوست داشتنِ
 کسی که این عشق رو نفهمه نمی‌تونه بندگی کنه نمی‌تونه دست پیدا کنه به اون خدایی که سراسر عشق و نور و دوست داشتنِ

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۵
Faezeh