چیزهایی رو که دیدم؛ بیان میکنم نه حرفهای رسانههای داخلی و خارجی
لطفا یا نخونید یا تا انتها بخونید.
سکانس اول:پارسال منزل یکی از اقوام رفته بودیم که یهو متوجه شدیم دم در خونهای که بغل مسجد قرار داشت؛ یه عالمه نیروی امنیتی جمع شده.
مردم عادی جمع شده بودن که ببینن چه خبره و پلیس چند بار گفت که متفرق بشید. ما رفتیم داخل از توی دوربین خونه، بیرون رو نگاه کردیم. چند آقا هنوز ایستاده بودن. پلیس یقهی یکیشون رو گرفت و با قدرت خیلیی زیادی پرتش کرد با چند نفر دیگه هم برخورد تندی داشت. بقیه مردم هم بلافاصله فرار کردن.
بعد هم که وارد عملیات شدن و افراد داخل خونه رو گرفتن. خیلی کم هم صدای شلیک اومد. مشخص شد که اون خونه تولید کنندهی مواد مخدر بودن و مقدار خیلیی زیادی کشف و ضبط شد.
اون لحظه با ناراحتی به د گفتم: چرا اینقدر پلیس خشن برخورد کرد؟ گفت بحث جون اون فرد درمیون بوده. وقتی متوجه نمیشه که باید بخاطر امنیتش محیط رو ترک کنه؛ پلیس مجبوره خشنتر برخورد کنه تا محیط رو ترک کنه.
خب هر چند از لحاظ روحی اذیت شده بودم ولی منطقم پذیرفت.
سکانس دوم: بیآبی خوزستان رو یادتون هست؟!
من در جریان اتفاقات از نزدیک بودم. مردمی که تمام سرمایه و زندگیشون رو داشتن از دست میدادن به علت ندانم کاری مسئولین. فرض کنید چند نسل شغلشون پرورش گاومیشِ بعد میبینه که تمام سرمایهاش که قراره بشه لقمهای توی دستای بچههاش؛ جلوی چشماش از تشنگی جون میده و هیچ کاری، تاکید میکنم هیچ کاری از دستش برنمیاد. من دیدم مردمی رو که با اشک جلوی فرمانداری و ... جمع شدن. من دیدم مردم صبوری رو که تاحالا دم نزده بودن ولی الان پا روی گلوشون بود. باز هم توجهی بهشون نشد. مرحلهی بعد اومدن وسط خیابون بود. فقط چند لاستیک آتش زدن و چند تیر هوایی. سریع وعده دادن که آب به دستتون میرسونیم ولی هیچ عملی یا تلاشی صورت نگرفت. دوباره به نشونهی اعتراض اومدن خیابون. باز هم بدون هیچ واکنشی. دقیقا یادمه هر روز پای اخبار بودم و با بهت و ناباوری میگفتم پس چرا هیچ خبری پخش نمیشه!؟؟ تا اینکه مردم عصبانی شدن. مردم صبور خوزستان عصبانی شدن. چند اغتشاشگر هم از اوضاع سوءاستفاده کردن. میدونید چی شد؟ بله اخبار اعلام کرد اغتشاشگران وارد خیابانها شدن و امنیت مردم رو به خطر انداختن.
و اینچنین مردم مظلوم خوزستان صداشون در نطفه خفه شد. تمام تلاششون برای شنیده شدن منتهی شد به صدای چند اغتشاشگر.
دیر گفتن خبر و نصفه و نیمه گفتنش، گناهش شاید بدتر از دروغ گفتن باشه.
درنهایت اقدامات نصفه و نیمه و موقتی در راستای رسوندن آب انجام شد و وعدههای پوچی در جهت دادن غرامت.
سکانس سوم: سال ۸۸، هجده سالش بود. تازه دانشگاه تهران قبول شده بود. خودش و دوستاش طرفدار موسوی بودن. لنز داشت و وقتی گاز اشک آور میزنن؛ دچار سوزش شدید چشم میشه. دوستاش میگفتن طبیعیه و دکتر نرفته و در نهایت چشماش آسیب میبینن و چند درجه ضعیفتر میشن. باهاش که صحبت میکردم؛ گفت: تبعات اتفاقاتی که ممکن بود برام بیفته رو پیشبینی نمیکردم. فقط میدونستم عصبانیم و میدونستم باید همراه دوستام کاری کنم ولی الان هروقت این دوتا رو درونم حس میکنم؛ اولین کاری که میکنم دور شدن از هیاهو و فکر کردنه. بعد با پذیرش تبعات، اقدام میکنم.
تفسیر خودم از این سه سکانسی که توی زندگیم رخ داده، تفسیر من از اتفاقات اخیرِ.
تفسیر شما چیه!؟
پست خوبی بود. اگر اجازه بدین ضمیمه پستم کنم.
تفسیر من اینه که زنبور تا از جونش سیر نشده باشه نیش نمیزنه.