زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

از وقتی که یادم میاد ادم حسودی نبودم
حتی تو عالم بچگی که بعضی ها پز لباس عیدشون رو میدادن ،من هیچ وقت بهشون حسودی نکردم حتی یادمه که ساعت مچی صورتی طرح باربیمو زیر آستینم قایم میکردم ،که کسی فکر نکنه دارم پزشو میدم :)
توی اتاق ۶ نفرمون تنها لعیا بود که خیلی درس میخوند ،معدلشم متوسط به بالا بود 
لعیا دختر خوبی بود ولی خب زبون تلخی داشت
و اولویتش اول درسش بود بعد دوستی و ....
مرتب بهم میگفت : خب حالا تو هدفت چیه اومدی دانشگاه ؟
فکر کردی معدلت کم باشه ،آینده ای داری؟
علاقه کیلیویی چنده ، اینا بهونه اس که درس نخونی
خب حالا اینقدر کتاب های غیر درسی میخونی کجای دنیا رو گرفتی؟
حالا کلاس عکاسی میری پولی هم درمیاری ازش؟
خب حالا نمایشگاه عکاسی برنده شدی که چی 
هی مطمئنم فائزه به هیج جا نمیرسی تو
فقط پول مهمه و...
کلا مدل زندگی کردن من رو قبول نداشت و خب من هم دلیلی نمیدیدم که بخوام براش توضیح بدم 
فقط گهگاهی بهش میگفتم که دانشجوی فارغ التحصیل بیکار زیاد داریم 
میگفت من جزشون نیستم
منم میگفتم ان شاء الله
از دانشگاه که فارغ التحصیل شدیم 
گهگاهی بهش پیام میدادم
و میگفت در به در دنبال کارم و دیگه دارم ناامید میشم ‌و ...
منم بهش روحیه میدادم
ولی خب از شما چه پنهون ته دلم میگفتم دیدی به حرفم رسیدی خانوم پر مدعا؟
تا اینکه ی روز بهم پیام داد که یه کار خوب پیدا کردم و حقوقش خیلی خوبه و ...
بعد گف تو چکار میکنی و منم گفتم پیگیر علایقم
خندید و گفت ی ریالی هم ته جیبت نمیاد با این علایقت 
اینجا بود که متوجه یه چیز تقریبا جدید در درونم شدم
و اون حسادت بود
یجورهایی دلم نمیخواست پیشرفت کنه
درامد بیشتر کسب کنه و ‌....
میخواستم به اشتباه بودن حرفاش برسه 
ولی خب این حسادت
ضربه ای به اون وارد نمیکرد 
بلکه داشت خودمو خیلی اذیت میکرد
امام علی (ع) :
«کیفر آدم حسود برای تو همین بس که در وقت سرور و خوشحالی‌ تو، او غمگین و غصّه‌دار است»
دیگه وقتی سوال میپرسید چکار میکنی ،انگار میخواستم خودمو بهش ثابت کنم
انگار برای خودم نبودم..
کم کم کلا ارتباطمو باهاش قطع کردم
تا اینکه ی کتاب خوندم و سعی کردم این حسادت رو از دل خودم بکنم
شروع کردم براش دعا کردن
براش درامد بیشتر خواستن
حال دلم بهتر شد ولی هنوز نمیتونستم دوستش داشته باشم
تا اینکه عضو گروه دوستان کردمش 
خواست شروع کنه حرف زدن های معمولش رو
بهش گفتم راستی لعیا برات خیلی دعا کردم
که توی این کارت بیشتر و بیشتر موفق بشی:)
گفت وای مرسی و ...
چند روز بعد پیام داد که توی یک کارخونه هم بهش پیشنهاد کار شده
تمام تلاشمو کردم که از صمیم قلب براش خوشحال باشم و همینجورم شد:)
و کلی براش ارزوی موفقیت و ... کردم
چندتا پیشنهادم بهش دادم که با درامدش چکار کنه
و کلی تشکر کرد و ...
چند وقت بعد یه متن ادبی راجب ویژگی های دوست خوب پیدا کردم و براش فرستادم که یعنی مخاطبش تویی،گرچه اکثر اون ویژگی ها رو نداشت
ولی خیلی خوشحال شد و برای اولین بار گفت 
فائزه اگه هربدی در حقت کردم من رو ببخش 
و واقعا خوشحالم که پارسال باهات اشنا شدم
منم نوشتم درس های بزرگی بهم یاد دادی دوست جونی 
و توی دلم گفتم الهی شکر :) 

 

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۵
Faezeh

خبببب
نوبتی هم که باشه نوبت پرداختن به چالشه :)
خب همونجور که میدونید چالش ۴۰ روزه انجام کار مفید ، هنوز تموم نشده
ولی تا همین اینجا،نتایجش برام خیلی عالی بوده و شگفت زده ام کرده:)
در واقع به معجزه ی نوشتن ایمان آوردم:)
خب یکی از هدف های من کنترل عصبانیت بود 
من رو یک آدم عصبانی مپندارید :) 
در اوووج عصبانیتم ممکنه یه جیغ خفه بزنم و برم تو اتاقم و ضربه ی آخرمم در رو محکم ببندم 
خب من چکار کردم 
اولا زوم کردم رو عصبانیتم
یعنی چی؟؟
۱)یعنی اینکه دقت کردم در روز چند بار عصبانی میشم؟
۲)به چه علت عصبی میشم ؟
۳)و آیا عصبانی شدنم ارزشش رو داره ؟
جور دیگه بخوام براتون بگم ،اینه که خب مثلما ماها خیلی وقت ها تصمیم گرفتیم فضیلت های اخلاقیمون رو گسترش بدیم و رذیلت های اخلاقیمون رو کاهش ولی اینکه فقط روی یکی از اخلاق هامون فوکوس کنیم و سعی داشته باشیم اول اون رو برطرف کنیم بعد به سراغ چیزهای دیگه بریم شاید اتفاق نیفتاده باشه :)
حالا این کار ۱)هم باعث میشه توجهمون بالا بره 
۲)شناختمون نسبت به خودمون بیشتر بشه 
۳)و کم کم باعث میشه یجورایی از خودمون خجالت بکشیم از این عصبانیت ها و دیگه نتونیم به خودمون دروغ بگیم و یا زیادی به خودمون خوشبین باشیم :)
و کار دومی هم که کردم این بود که مدام به خودم تلقین کنم که من فرد بسیار بااعصاب و آرومی هستم
همین تلقین  زیاد (طبق یک حدیث امام علی ) خیلی تاثیر خوبی داشت :)
و جوری شد که حتی اطرافیانم هم به این موضوع واقف شدن که خیلی فرد آروم تر و ریلکس تری شدم :)
مورد بعدی رابطه با خدای خودم بود
ماها طبق اعتقاداتی که داریم و این اعتقادات در گرو مذهبی بودن یا نبودن نیستن
بلکه مطمئنم هممون معتقدیم  که اون ارامش حقیقی جز با ارتباط واقعی و بیشتر با خدای خودمون بدست نمیاد
خب من اومدم و فکر کردم که برای رسیدن به این ارتباطه چکاری انجام بدم؟
اومدم و روایات رو خوندم و دیدم بیشترین توصیه ای که کردن خوندن نماز شبِ،منم چندبار امتحانش کردم ولی نتیجه دلخواهم رو نگرفتم مثل باقی نماز ها مرتب حواسم پرت میشد
خب ولی من یچیز جدید رو فهمیده بودم اونم حس و حال مناجات با خدا در دل تاریکی شب :)
و اومدم و شروع کرد به حرف زدن با خدا
حرف های معمولی  و چاق سلامتی :)
البته کم کم هدف دارش کردم مثلا ی فراز نهج البلاغه میخوندم و راجبش فکر میکردم
یا یک ایه قران ، یک بیت مولانا  و خیلی چیزهای دیگه
خب حالا مدل فکر کردنم رو هم تغییر دادم
یعنی مثل همیشه نبود ک فکر کنم،بپرسم،سرچ کنم بلکه ...(تو یک پست دیگه میگم)
و این مدل ارتباط برقرار کردنه برام تبدیل شده بود به یک قرار عاشقانه با معبودم:)
نتایج بعدی روهم مخصوصا ورزش توی پست دیگه میگم
این دیگه خیلی طولانی شد
ببخشید:)

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۱
Faezeh

کدومو انتخاب میکنی؟

۱)حقیقت تلخی که زندگی رو ازت بگیره..

۲) دروغِ شیرینی که بهت زندگی بده ..

.

اگه دوست داشتی دلیلتم بگو:)

من خودم توی مسیر زندگیم همیشه گزینه ۱ رو انتخاب کردم :)

و معتقدم خدا هیچ وقت سختی خیلییی بزرگی بهت نمیده که نتونی بعدش رو‌پاهات بایستی و زندگی کنی 

هروقت با حقیقت های تلخ روبه رو شدم باعث رشدم شدن :)

هر وقت هم دروغ های شیرین به خودم گفتم پس رفت کردم و کوچیک تر شدم

شده دلم نخواد بشنوم مثل اخبار تلخ این روزها رو، ولی دروغم هیچ وقت نخواستم بشنوم :)

#زندگی دست به دست می‌شود و انسان هرگز به تمام نمی‌میرد. شخص او می‌رود و جوهر زندگی او در پیکری و جامه‌ای دیگر حلول می‌کند. ما امروز میراث‌دار بسیار بسیار مردمانیم که آمدند و به ما سپردند ‌و رفتند، تا ما به که بسپاریم.
-شاهرخ مسکوب


#من، به حضورت،به بودنت، به «اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»ت، ایمان دارم.همین بسه. نه؟
-فاطمه محمدلو

 

۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۲
Faezeh

بیاین شبیه به خودمان باشیم
دقیقا شبیه به خودِخودمان
شبیه خودمان بخندیم
شبیه به خودمان قدم برداریم
کتابی را که خودمان دوست داریم بخوانیم نه صرفا پرفروش ترین کتاب را
اصلا شبیه به خودمان سالاد درست کنیم
و مهم تر از همه  شبیه به خودمان عاشق شویم
چه عیبی دارد به جای خرید سرویس چینی فلان مارک،بروم و سرویس سفال بخرم و خودم آن را رنگ بزنم؟

چه عیبی دارد باکس گوشیم پر از تصنیف باشد

چه عیبی دارد بجای گل رز قرمز
برای خودم گل افتاب گردان بخرم
چه اشکال دارد به جای رفتن به بهترین رستوران شهر
به جگرفروشی زیر پله ای جنوب شهر بروم؟
چه اشکال دارد لباس هایم مد سال نباشند ؟
چه اشکال دارد شبیه خودم لقمه نون پنیر را در استکان چای به رقص دربیاورم
روی دیوار اتاقم نقاشی بکشم
چه اشکال دارد شبیه خودم در سن ۲۴سالگی کودکی کنم؟
من فقط میخواهم شبیه خودم عاشقی کنم
همین :)

#ممنون از کسایی که ۳۰تیر تولدم رو تبریک گفتن:)

انشالله تو عروسی هاتون و بچه دار شدن هاتون و نوه و نتیجه وندیده دار شدن هاتون جبران کنم:)

۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۵
Faezeh

زندگیم شیرین است 
به شیرینی همین بسته لواشکی که در دست بابا میبینم
و با خنده می گوید این اجیل ها مال من، این بسته لواشکم مال تو
و من چه کودکانه ذوق میکنم :)
زندگیم شیرین است وقتی که صدای قربان صدقه های مادرم را میشنوم
و میروم که سرکی بکشم و میبینم مادرم با موجودات سبز رنگش مشغول است 
می گویم فک کردم با دردانه دختراتان هستید
می گوید : این حسن یوسف های خوشکل را ول کنم و قربان صدقه ی تو بروم ؟؟
زندگیم شیرین است
که شب زیر نور ماه ، کنار گل های یاس باغچه مینشینم 
و فقط صدای جیرجیرک خوش اواز زشت به گوش میرسد
زندگیم شیرین هست 
مگر من از زندگی چه میخوام؟
زندگیم وقتی تلخ میشود
که بجای ذوق کردن با استکان های کمر باریک مادر جون
به دنبال اخرین مدل اسپرسو ساز خارجی بگردم
زندگیم وقتی تلخ می شود
که به جای شب نشینی های خانوادگی
سرم به دیدن فیلم های خانوادگی شاخ های اینستا گرم شود
زندگیم وقتی تلخ می شود

که وقتی یک لباس صد هزار تومنی را میبینم بگویم چقدر قیمتش مفت هست 

ولی حتی حاضر نشوم نصف ان مقدار را یک کتاب جدید بخرم

زندگیم وقتی تلخ می شود

که کسی این شیرینی های حقیقی و ساده را از من بگیرد..

 

۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۱۸:۴۵
Faezeh

+ داره ۵ ماه میشه که کرونا اومده ،چقدرر سریع ، انگار ماه های سال باهم مسابقه دارن که اینقدر سریع میگذرن

- شکر :)

+ چرا شکر فائزه؟

- همین که از نظرت روزها سریع میگذرن یعنی حال دلت خوبه

مگرنه فرض کن مریضی که توی بیمارستان ، هر دقیقه اش براش به اندازه ی یک ساعت میگذره 

+ اوهوم، شکر:)

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۳
Faezeh

بخشش، لازم نیست اعدامش کنید
ببخشش لازم نیست، اعدامش کنید
یادمه این دو جمله برای یادگیری  (،) بود
حالا‌ وضعیت ماهم همینجور شده
من یک تاکید کنم ..
من نمیگم این سه تا جوان رو اعدام کنید
نمیگمم اعدام نکنید
چون من واقعا نمیدونم!
من نمیدونم اعترافات این سه جوان چی بوده
عده ای میگن مجبورشون کردن اعتراف کنن
آیا واقعا مطمئنید؟؟
آیا دلیل محکمی دارین؟؟
عده ای میگن این افراد فقط ی معترض ساده بودن
آیا مطمئنید؟؟
عده ای میگن وابسته به امریکا و .. بودن
ایا یقین داری؟؟
عده ای میگن کسی انسان نیست اگه بگه اعدام بشن
خب پس اگه اتهامشون واقعی باشه و حمله ی مسلحانه و زور گیری بوده
اگه ناموس خودت بود چکار میکردی
اگه بجای اون مرد باشی که جهیزیه دخترشو اتیش زده بودن و جلوی دوربین اشک میریخت چکار میکردی؟
اشک یه مرد رو میفهمی؟؟
من نمیگم اعدام بشن یا نشن
چون واقعا من راجب همه چیز اطلاع ندارم!
من دارم فقط حرف های مردم عادی رو میشنوم
کسایی که حرف های ادم های دیگه رو نقل قول میکنن!

و من نمیتونم این حرف ها رو سند قرار بدم!
من فقط میتونم بگم
اگه حکم اعدام میدین
اگه امکانش هست،شفاف سازی هم بکنید 
من اگه باشم هشتگ شفاف سازی میزنم
نه هشتگ حکم صادر کردن
چون من قاضی نیستم!
من حق دارم برای گرونی اعتراض کنم
ولی حق ندارم اموال‌مردم یا دولت رو اتیش بزنم
اشتباه ،اشتباهِ
گاهی اشتباه قابل بخشش
گاهی هم نه!
ینفر از خونه ی مامان بزرگم دزدی کرده بود، دزد پیدا شد، فهمیدیم آه در بساط نداره
کسی حق رو بهش نداد که چون فقیر باید دزدی کنه
ولی مادر بزرگم بخشیدش و براش طلب خیر کرد:)
حالا من واقعا نمیدونم اشتباه این سه تا جوان قابل بخشش یا نه
من حتی مطمئن نیستم مرتکب اشتباهی هستن یا نه
چون من قاضی نیستم!

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۰:۵۴
Faezeh

+وای فائزه دقیقا همون ناخونم شکست
- کدوم ناخن؟؟
+ با ی شاخه گل رز عکس گرفتم و این ناخن شصتم معلوم بود، چشم خورد ناخووونم، چون دقیقا همین شکست
- من اینشکلی  :/
چند روز بعد استوریشو نگاه میکردم و این دفعه دستش روی بخشی از کتاب شازده حمام بود و اون طرف تر یه فنجون خوشکل !
زیر عکسم چندتا علامت چشم زخم گذاشته بود !!
تا به گمونم این سری ناخن هاش چشم نخورن..
.
حالا به دور از قضیه چشم زخم و کسایی که زندگیشون شده عکس گذاشتن از خودشون و زندگیشون و حتی ست کفگیر ملاقشون!!
مامانم میگه قدیما اگه کسی بچه دار میشد نمیرفت خونه ی کسی که بچه دار نمیشه!
 به خاطر اینکه یوقت دل اون خانوم نگیره ...
میگه که قدیما بوی غذا که بلند میشد حتما برای همسایه های دیوار به دیوار، شده یک پشقاب غذا میبردن
میگه قدیما وقتی بابا حجی اولین کسی بود که تو محله تلویزیون گرفت، از اون شب در خونه باز بود برای همه همسایه ها، تا هیچ کسی حتی حس‌نکنه که خودش تلویزیون نداره...
مامانم به منم این مسائل رو یاد داد 
به سبک فضای مجازی!
نه برای اینکه چشم نخورم
برای اینکه یوقت کسی تو دلش اه نکشه
یوقت دلی نگیره ..
قدم بعدی هم یادم داد به جای به رخ کشیدن داشته هام
بتونم بقیه رو با داشته هام سهیم کنم
باشد که شاگرد خوبی برای مامانم باشم:)

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۱
Faezeh

+ اصلا پول یعنی خوشی ، زندگی، عشق و حال
بی پول که باشی یعنی مدام تحقیر بشی، یعنی استرس های وسط ماه ، یعنی خاک کردن ارزوهات
- عزیزم همه چی پول نیست، میشه...
+ فائزه، بس کن توروخدااا
از این شعارها دست بردار
من اگه پول داشتم دیونه بودم برم دفتر امام جمعه و بگم این برگه رو امضا کن برای شهریه خوابگاهم می خوام تخفیف بگیرم
و اون پیرمرد خرفت بگه برو با پدرت بیا 
و بهش بگم من نمی خوام پدرم شرمنده بشه که تنها اومدم 
و اونم بگه نمیشه خانوم ، وقت ما رو نگیر
اگه من پول داشتم نمیرفتم پیش مسئول خوابگاه و مجبور به خواهش بشم و نهایت دلش برام بسوزه و صد ‌و بیست  هزار تومن تخفیف بده
اگه من پول داشتم سر کلاس استاد جعفری،‌وقتی که گوشیم زنگ خورد و استادگفت باید برای همه بچه ها بستنی بخری ، یهو رنگم نمیپرید و ۱۰۰تا صلوات نذر نمیکردم که استاد پشیمون بشه و وقتی از پله ها داشتیم میومدیم پایین ،سرم گیج بره و همه پله ها رو بیفتم و درد پام یادم بره و خداروشکر کنم که نیاز نیس بستنی بخرم...
- سحر گیان ،اروم باش رفیق 
خودت همین چند وقت پیش گفتی سارا رو ببین، با این همه پول ، حسرت اینو داره که یبار کل خانواده دور هم جمع باشن ,گفتی خداروشکر که ما حتی صبحا موقعه صبحانه ، چاییمون رو با صدای خنده های هم شیرین میکنیم
شبم بازم بابا با اینکه اهل شام خوردن نیست ولی میاد میشینه سر سفره و واسه اینکه بیکار نمونه برای مامان و ما لقمه میگیره
+ اره من بودم که گفتم، ولی ماها زیر این خط فقر روزگار 
توی یک بیابون وسیعیم که تک و توک درخت های کم جونی هست برای اینکه جون ندیم
و اون مایه دارها ، توی یه جنگل بزرگن که گهگاهی بین دو شاخه درخت فاصله هست و افتاب نیمه داغ برای لحظه ای اذیتشون میکنه
فرق ما اینه ...
.
سحر رو بغل میکنم و میزارم تا گریه کنه
میدونم دختر قویه ،اینقدر قوی که فردا صبح وقتی باباش بهش زنگ بزنه و بگه دخترم پول نمیخای؟!
یه نگاه به کیف پول خالیش بندازه و با خنده بگه نه بابا جون ، مگه نمیدونی دختر مهندست پولش از پارو بالا میره 

و بابا ی ماشالله به دختر مهندسم بگه و با کلی دعای خیر خداحافظی کنه

 

 

۶ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۹
Faezeh

ژاله
هم اتاقی سال دومم بود
ی دختر کردستانی
لاغر اندام 
و همیشه با ارایش غلیظ
ژاله دختر‌خوبی‌بود
مهربون بود و همیشه غذا زیاد درست میکرد که بقیه هم باهاش بخورن 
 ولی اخلاق های عجیبی داشته
مثلا اصلا دوست نداشت بره خونه 
 به هیچ وجه با کسی عکس‌نمینداخت 
و خیلی زود عصبی میشد
یبار یکی از بچه ها عکسی گرفت ک ژاله هم توی کادر افتاده بود
ژاله گف‌پاکش کن ولی دختره قبول نکرد
ژاله هم موهای دختره رو چنگ زد و میکشید
به زور نجاتش دادیم...
اون دختر رفت و همه جا گفت که این دیونه اس..
به خاطر همین اخلاق هاش دوستای کمی داشت..
ولی کم کم به ژاله نزدیک شدم
بهم اعتماد کرد..
خیلی طول کشید ک داستان زندگیشو بهم گف
گف که با پدر و مادر و سه تا از خواهراش زندگی‌خوبی داشته ولی پدرش ارزو داشته که یک پسرم داشته باشه
مادرشم میره پیش یک دعا نویس و بهش میگه کاری کنه که پسردار بشه..
توی سن بالا مادرش حامله میشه و پسردار
ولی کم کم متوجه میشن که رفتارهای پسرشون عادی نیست
برادرش تشنجی بوده ،تنش های عصبی داشته
بیخود و بی جهت بقیه رو میزده
الان برادرش ۱۶سالشه و تقریبا هر روز مادرشو میزنه...
مادری که افسردگی گرفته..
پدرشون ماشین سنگین داره و خیلی کم خونه میاد
یعنی اصلا دوست نداره که خونه بیاد!
و خود ژاله قرص مصرف میکنه..
ژاله عاشق درس خوندن بوده...
شاگرد زرنگی هم بوده...
پدر تقریبا همه ی دارایشو برای درمان پسرش هزینه کرده
ژاله برای اینکه بتونه قلمچی ثبت نام کنه گردنبندشو میفروشه ..
همه ی رویاش این بوده ک شهر دیگه قبول شه و نجات پیدا کنه
قبول میشه ولی سال اول دانشگاه ..ی پسر گرگ صفت پیدا میشه و ادعای عاشقی میکنه..
ژاله دل میبنده ..
پسره پیشنهاد رابطه ... میده
ژاله قبول نمیکنه و پسره تهدید میکنه عکساشو پخش میکنه
ژاله دوز قرصاش میره بالا و ...
ژاله میگفت و اشک میریخت‌..
ژاله بد نبود
ژاله قلب بزرگی داشت که برای محبت کردن افریده شده بود 
ولی برای باقی موندن این محبت نیاز به جنگیدن داشت...
.
بیاین قضاوت نکنیم...
تو بجای کسی نیستی..
تو فقط میتونی خودت رو قضاوت کنی ..

 

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۸
Faezeh