زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

1- راست دست هستید یا چپ دست؟
چپ دست
+ میشه یه چیزی بگم، زنداداشم که حامله بود من خیلی ذوق داشتم و با اینکه خودم هیچی نیستم اما دوست داشتم برادرزادم شبیه به من باشه. یه شب عین این دختر کوچولوها گفتم خدایا هم چال داشته باشه، هم دست چپ باشه، هم به ترک دیوار بخنده  هم عاشق کتاب باشه هم شکمو باشه
الان دقیقا همینجوریه :)
2-نقاشی تون درچه حده؟
عمم نقاش ماهریه، بچه که بودم به من می‌گفت خیلی نقاشیت خوبه و خلاصه تعریف زیاد می‌داد. پنجم ابتدایی به علت یک اتفاق از نقاشی متنفر شدم! الان در حد عادیه!
3-اسمتون رو دوست دارید؟
میشه توضیح بدم باز؟
من معنی اسم خیلی برام مهمه، بچه که بودم نمیدونم کی بهم گفته بود که معنی اسمت میشه سفره:/ منم از اسمم متنفر شده بودم. بعد که فهمیدم معنیش چیه عاشقش شدم :)
4-شیرینی یا فست فود؟
نون خامه‌ای و فست فود
5-دوست دارین قد همسرتون آیندتون چند سانت باشه؟
دوست داشتم تا شونه‌اش باشم که هستم :)
6-عمو یا دایی؟
دایی شهیدم :)
7-خاله یا عمه؟
عمه:)
8-اعداد مورد علاقتون؟
همه‌ی اعداد فرد بجز ۹ و ۱۳
۷ رو هم یجور‌ خاص دوست دارم :)
9-اولین وبی که زدین حذف کردین؟
نه ولی ترجیح میدم بهش سر نزنم!
10-تو بیان با کی بیشتر  صمیمی هستی؟
شما تعهد می‌کنید من بگم با کی و طرف مقابل نیاد بگه نه من با شما صمیمی نیستم و ضایع نشم؟
11-مامان وباباتون تو بیان کی اند؟
من خودم مامان‌بزرگ بیانم، چی فکر کردین
12-رو جنس مخالف کراش داری؟
اقا ما متاهلیم، ای بابا
سوال بعد
13-مترو یا قطار؟
قطار
ولی خب اینجا خاطره خوبی از ذهنم برای مترو ثبت شده :)
15-بنظرت شادی یعنی چی؟
حس کردن خدا توی تک تک ثانیه‌های زندگیت
و شکر بابت این حس
16-اگه میتونستی هویتت رو عوض کنی دوست داشتی جای کی باشی؟
همون خودم ولی دوست داشتم دهه پنجاه به دنیا میومدم :)
17-الان از چی ناراحتی؟ چی ناراحتت میکنه؟
تو پست قبل گفتم
18-به چی اعتیاد داری؟
اینترنت
19-اگه میتونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه؟
جز عشق جهان نکته‌ی ارزنده ندارد
20-پنج تا چیز که خوشحالت میکنه؟
۱)لبخند خدا، لبخند پدر ومادرم، همسرم،‌برادر زادم و لبخند مهربون همه‌ی آدم‌ها
۲) این کاری رو که دارم براش تلاش می‌کنم به نتیجه برسه
۳)بتونم آدم‌ها رو خوشحال کنم
۴) هیچ جنگی نباشه
۵) غذا خوردن!
21-اگه میتونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت میکردی؟
قدر وقتت رو بیشتر بدون
22-چه عادت ها یا رفتاری دارید که باعث آزار بقیس؟
وسط چت غیب می‌شم
با خنده‌هام‌عکسا رو خراب می‌کنم
البته چند سال بعد نظرشون عوض میشه چون می‌بینن چقدر این عکس‌های یهویی قشنگ‌ترن!
خداشکر جناب همسری چند لول بدتر من عکس خراب‌کنه :)
23-صبح ها اگه مامان وبابات بیدارت کنن چطوری بیدارت میکنن؟
ازشون خواااهش میکنم بذارن خودم بیدار بشم
مامانم که میگه فااااااااااائزه دیرت شد
و در حالی که تپش قلبم به هزار می‌رسه؛ می‌بینم هنوز یساعت وقت هست
بابامم خیلی اروم میگه فائزه جان، ولی چون صداش بم‌، من باز سکته می‌کنم
24-کراشتون تو مدرسه؟
اسمش اسماء بود البته بعدا فهمیدم اونم از من خیلی‌خوشش میومده!
25-تا حالا شده به کسی اشتباهی پیام بدین و ...؟
زیااد ولی یکیشون خیلی سوتی بزرگی بود، هر کدوم از خانم‌ها خواستن خصوصی می‌گم!
۲۶- یه جمله ی تاثیرگذار برای مخ زنی؟
حقیقت مخ زنی تاحالا نکردم! دست بزن کلا‌ ندارم
27-چه فرقی بین شما واونی که تو واقعیت هست وجود داره؟
من جاهای مختلف‌شخصیت‌های مختلف دارم!
نه اینکه بخوام نقاب بذارم و ...
ولی اگه توی مدرسه، ناظم از دستم جیغ می‌کشید
تو دانشگاه میگفتن به به چه دختر آرومی
بعد مسئول خوابگاه از دستم جیغ‌می‌کشید
این جا هم فک کنم همون به به چه دختر آرومی باشم :)
28-یه دورغی که اینجا به ما گفتین؟
من متن‌هام تلفیق واقعیت و خیال!
حالا اون بخش خیال دروغ که حساب نمیشه، میشه؟!
29-تو بیان چنتا اکانت داری؟
سه تا
اینجا
برقرار
وب قدیمی
30-اولین دوستتون تو بیان؟
اسمش نگین بود، خیلی ناگهانی وب‌ش رو بست. هنوزم دلم براش تنگ می‌شه
31- چند بار تو وبتون **ناله گذاشتید؟
یه چندباری بوده با اجازتون :/

۱۶ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۴۸
Faezeh

من توی زندگیم از ادم‌های زیادی ضربه خوردم، گاها ضربه‌های خیلی سخت و دردناکی هم بودن ولی تا‌ الان تا همین ساعت همین ثانیه‌ای که گذشت؛ از هیچ کسی ناراحتی به دل نگرفتم.
نه بخاطر اون شخص، اینقدری هم بزرگ نشدم که بگم بخاطر خدا، بلکه بخاطر دل خودم!
هر رنجش و هر ناراحتی رو یه لکه‌ی سیاه می‌بینم که میفته روی قلب ادمی. اگه بهش بها بدی، اگه بیش‌تر از ارزشش بهش توجه کنی؛ اون لکه بزرگ و بزرگ و بزرگ‌تر میشه
قلبی هم که سیاه بشه، عاقبتش مشخصه..
اکثر مواقع وقتی کسی حرفی بهم زده که بوی رنجش داشته
که بعدش لرزش دست داشته
که خیره شدن به سقف برای نریختن اشکام داشته
که لعن و نفرین به خودم برای نتونستن کنترل اون بغض رو داشته
کمتر از یک روز خودم رو اروم کردم با این جمله‌ها که
- خب ادما فرق دارن
- من که جای اون نیستم، شاید اگه جاش بودم منم همینجوری رفتار می‌کردم
- ادما که نمیشه خوب مطلق باشن، بلاخره بدی‌هایی هم دارن
- تقصیر خودمم بود
- بخاطر دل خودت ببخش
و... 
اگه هم قهر کردم یا تحویل نگرفتم بخاطر اون شخص بوده که متوجه‌ش کنم کارش اشتباه بوده ولی این روزها دور و اطرافم آدم‌های زیادی می‌بینم که اهل بخشیدن نیستن
بدی اون فرد رو توی ذهنشون بولد می‌کنن و ازش یک فرد تاریک تاریک می‌سازن 
واقعا بیایم تمرین کنیم مثلا اگه شخص x  یک جا بهمون توهین کرد، نگیم این شخص کافر، دهری، بی‌دین، خدانشناسِ
بگیم خب این شخص x این رفتار اشتباه رو انجام داده ولی خیلی ویژگی‌های مثبت دیگه هم داره!
گفتم تمرین کنیم چون واقعا نیاز به تمرین داره!
سیاه دیدن آدم‌ها، قطع ارتباط کردن، عصبانی شدن کارهای سختی نیستن
ولی کار سختیه که بتونی ببخشی، بتونی بد نبینی، بتونی لااقل فقط بخاطر همون کارش مواخذه‌اش کنی!
یکم با خودت خلوت کن ببین توی همین بیان از چند نفر رنجیده شدی، از چند نفر بدت اومده و دیگه نخواستی یه سر به وبلاگشون بزنی، کمی روی علتش فک کن، کمی سعی کن علاوه بر خودت به اونم حق بدی 
اصلا اگه ادم بدیه ( که خدای ما این اجازه رو بهمون نمیده که کسی رو بد بدونیم و پایین تر از خودمون) ببین تو چقدر بزرگی، اینقدر بزرگ هستی که بتونی ببخشیش،‌  سعی کنی روش تاثیر مثبت بذاری؟
حرف‌هامو نصیحت نبین!
هیچ وقت دلم نخواسته اینجور مستقیم حرف بزنم ولی خب اینبار شد دیگه :)

بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش

هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کریم زر بخشش

کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش

از صدف یاد دار نکتهٔ حلم
هر که برد سرت گهر بخشش

 

۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۴
Faezeh

❗لطفا‌ یا این پست را نخوانید یا تا انتها و بدون سوءظن بخوانید 
برخلاف خیلی‌ها که در دانشگاه از کلاس‌های معارف بیزار بودن، من مصرانه در این کلاس‌ها سوال می‌پرسیدم و در پی جواب بودم.
تا اینکه استاد (روحانی) یکی از دروس معارف، بحث حجاب را پیش کشید !
+خواهران شما نمیدونید اوضاع چقدر خراب شده، چند وقت پیش پسر دانشجویی پیش من اومد و گفت که من حتی با بوی بد جوراب یک دختر هم تحریک می‌شوم! حجاب کنید خواهران من
اصولا پیش می‌اومد که با استادان دروس مذهبی مخالفت و بحث کنم ولی خب همیشه با ارامش و احترام بوده ولی این بار با کمی اضطراب بلند گفتم :
-استاد یعنی منظور شما اینه که بخاطر تحریک نشدن یک شخص بیمار ما حجاب کنیم!؟
بهتر نیست جوراب‌هامون را بشوریم!؟
+استاد کمی مکث کرد و گفت: این یک مثال بود، جامعه‌ای که در اون حجاب رعایت نشه، کم کم اون جامعه فاسد و بیمار می‌شه
-پس یعنی خود شما هم ممکنه به این بیماری دچار بشید!؟
+استغفرالله از شما بعیده خانم..
- چی بعیده؟ اینکه حجاب رو اونجوری که شما تعریف میکنید تعریف نمی‌کنم( تمام زندگیم رو توی ذهنم مرور کردم) از اول ابتدایی، وقتی که دختر بچه‌های قد و نیم قدی بودیم که بدون بیان هیچ دلیلی گفتن باید این مانتو شلوار بدقواره‌ی سورمه‌ای را همراه با این مقنعه سر کنید، مقنعه‌ای که همیشه خدا کج می‌ایستاد و خط‌ش بجای زیر چانه، کنار گوشمان چشمک می‌زد! ( که بعد متوجه شدن نیاز نیست بچه‌‌های کوچک رنگ تیره بپوشن تا حجاب کنن و بچه‌های الان لباس‌هاشون غرق در رنگ‌هاست) تا زمانی که در ۹ سالگی به سن تکلیف رسیدیم و گفتند که حجاب دستور خداست و در برابر چراهای ما‌ می‌گفتند بعضی چیزها رو خدا واجب کرده و اگر انجام ندهی آن دنیا دچار عذاب اتش می‌شوی
و من متعجب از اینکه چرا همیشه مادر می‌گوید خدا بچه ها رو دوست دارد ولی قرار است مرا در اتش جهنم بسوزاند؟
و بخاطر الگو برداری از مادری که عاشقش بودم و همچنین ترس از عذاب خدا، هیچ وقت آن مقنعه را از خودم دور نکردم !
تا اینکه وارد مقطع راهنمایی شدیم، کتاب‌های دینی، همچنان از دستور خدا میگفتن و معلم‌های دینی از حدیث پیامبر و به دار اویختن زنان با موهایشان!
ولی خب ما دیگه بچه‌های ۹ ساله نبودیم و مصرانه دنبال چرایی این مسئله و دبیرها پاسخی نداشتن جز اینکه مردان اگر موی شما رو ببیند دچار شهوت می‌شوند و به گناه می‌افتند، شما مروارید در صدف هستید و امثال این‌ها
جوابی که اولین پاسخ دخترها در برابرش این بود که یعنی ما بخاطر مردها حجاب میکنیم ؟
+خانم محترم بازیچه‌ی دست فمنیسم و جریان های اونور ابی که شعار حجاب اجباری میدهند نشوید..
بین صحبت هاش پریدم و گفتم :
شما به قران اعتقاد دارین؟
من من کرد و گفت این چه سوالی معلومه
+قران با اون عظمت و بزرگیش ، هزاران دلیل برای اثبات و درستی خود بیان کرده! بارها دعوت به تفکر کرده و راه تفکر رو نشان داده ولی باز با این وجود، از همه‌ی انسان‌ها دعوت کرده،‌ که اگه به درستیش شک دارن ایه‌ای شبیه به این کتاب بیارن و در نهایت باز هم اختیار رو به خود انسان داده
یعنی نگفته من برحقم و تمام !
ولی شما و افرادی هم‌عقیده‌ شما اومدین گفتین صحبت‌هایی که می‌کنیم حق است و تمام !
تا اومدیم صحبت کنیم، اعتراضی کنیم بجای اوردن دلیل درست، مهر فمنیسم و ان ور ابی به پیشونیمون زدین، گفتید حجاب باید اجباری باشد و تمام
اگه این قانون درستیه چرا خودتان مرتب از اوضاع بد حجاب می‌گین!
اگر من با دلیل اتش و جنس مخالف قانع نمی‌شم چرا دلیل دیگری در رسانه‌ها و این نظام اموزش و‌پرورش پیدا نمی‌کنم!؟
چرا لااقل به شیوه‌ی دیگه‌ای بیان نمی‌شه؟
چرا مثل قران عمل نمیکنین !؟
چرا خودم باید متوسل بشم به کتابهای مطهری و امثالهم !
- وقتی دلیل‌ها رو نمی‌خواید ببینید، حرفی برای زدن باقی نمیمونه
+ فقط با نگاهی به‌ ظاهرم می‌تونید متوجه بشین که نیاز نیست برای چیزی که پذیرفتم دلیل بیارید
می‌تونید متوجه بشین که انتقادم به کسانی که اشتباه قانون گذاری کردن، اشتباه کتاب نوشتن، اشتباه تدریس کردن، اشتباه سخنرانی کردن!
مثل وقتی که تو اواخر نوجونی داشتم به پوچی می‌رسیدم که یعنی ما خدا رو فقط بخاطر بهشت و جهنمش می‌پرستیم!؟ خب که چی!؟
و بعد که فهمیدم، خدا یعنی خود من، یعنی پرستیدن هم، یعنی پرستش عشق؛ تازه از پوچی خلاص شدم
- شیوه‌ی درست گفتن چیه!؟
+ یادمه یه سخنرانی می‌گفت مادری اومده گفته دختر کوچولوم خدا رو دوست نداره و ازش می‌ترسه،‌اون اخونده سوال پرسیده که ایا شما رفتار اشتباهی نداشتین!؟ و بعد از چند سوال و جواب اون خانم گفته که من هروقت بچم می‌افتاد یا جایی از بدنش زخم می‌شد می‌گفتم ببین خدا دید من رو اذیت کردی اونم تو رو اوف کرد!
بچمم گفته چقدر خدای بدی که سریع من رو اوف می‌کنه!!
ماها هم در جواب یه دختر که عاشق زیبایی، سریع می‌گیم پیامبر گفته این موهای تو رو به دار اتشین اویزون میکنن و ...
نمی‌گم این حدیث دروغ ولی هر سخن جایی و هرنکته زمانی دارد!
اولین بار جمله‌ای که من رو به فکر فروبرد که شاید حجاب معنی دیگه‌ای داره جمله چارلی چاپلین بود: دخترم هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمیتوان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. 
+ خب اره کج سلیقگی‌هایی اتفاق افتاده
- چیزی فراتر کج سلیقگی
بگذریم استاد، به هرکسی نتوان گفت شرح قصهٔ خویش..

 

به قول استاد غلامی:ما سه مرحله داریم، حیا، عفاف، اصل حجاب
جمهوری اسلامی فقط به نوع حجاب تاکید کرد! بدون توجه به مراحل قبلی حیا و عفاف
جمهوری اسلامی به اصل تبیین حجاب نرسیده
+در واقع یه ساختمون ساخته شده روی ویرونه‌ها!

۲۹ نظر موافقین ۳۱ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۸
Faezeh

بی بی جونم روی دست چپش، پیش انگشت شصت‌ش یه ماه‌ گرفتگی داشت، دقیقا شبیه یه ماه کوچیک و من عاشق ماه‌ گرفتگی دست بی بی‌جون بودم.
بی بی جون داستان‌های زیادی راجب ماه‌ گرفتگی می‌گفت و منم با هر داستان پرت می‌شدم تو دنیای خیال و اصلا دلم نمیخواست به این فکر کنم که حقیقت دارن یا نه!؟
اصلا مگه چه کسی حقیقت رو تعیین می‌کنه!؟
یبار که با همه دخترخاله، دختردایی‌ها خیاری کنار هم خوابیده بودیم، بی بی جون یه داستان جدید راجب ماه‌ گرفتگی دستش تعریف کرد.
می‌گفت ۱۶ بهمن توی یک شب سرد زمستونی وقتی که ماه کامل بود و زیبایی‌اش رو به رخ همه می‌کشید؛ دختری به دنیا اومد. دختری که بعد از ۱۳ سال نازایی مادر به دنیا اومده بود. اون شب ماه به اون بزرگی در برابر عظمت قلب دخترک چیزی برای عرضه نداشت. واسه همین کوچیک و کوچیک و کوچیک‌تر شد و افتاد روی دست دخترک.
از اون موقعه تا همین حالا که دخترک به پیرزنی ۷۰ ساله تبدیل شده، ماه سجده‌کنان روی دستش جولان میده و با مرگ پیرزن، این ماه کوچولو می‌شینه رو دست دخترک دیگه‌ای که نور بتابونه به قلب باقی آدم‌ها
همون موقعه تو عالم بچگی پرسیدم: بی بی‌جون وقتی مردی، میشه ماه کوچولو روی دست من بشینه.
همه سریع گفتن خدانکنه، زبونتو گاز بگیر
منم گفتم: مگه مرگ چه عیبی داره، مامانم گفته ادما وقتی بمیرن میرن پیش خدا
بی بی جونم گفت: قلب تو اینقدر بزرگه که بدون این ماه کوچولو هم به قلب باقی آدم‌ها نور می‌تابونی ولی من از این جواب قانع نشدم و هرشب قبل خواب از خدا یه ماه‌ گرفتگی می‌خواستم.
بزرگ تر شدم و بی بی جون تنهاتر
دیگه هر کدوم از بچه‌هاش یه شهر رفته بودن و خودش تنها تو یه خونه زندگی میکرد.
وقتایی که ناراحت بود با ماه گرفتگی روی دستش حرف می‌زد از اینکه اونه که جلوی قلبش رو گرفته و نمیذاره نور امید بهش برسه ولی دوباره پشیمون میشد و میگفت همین ماه گرفتگی، واسطه‌ی عشق من و‌ بابابزرگت شد. همیشه وقتی که بابابزرگت رو بغل میکردم می‌گفت شونه‌هات دوای ماه‌گرفتگی‌های قلبمه.
بابابزرگت مثل پدرش اهل شعر و شاعری بود ولی با شعر نمیشد پول دراورد؛ واسه همین یه مغازه تعمیر ساعت زد وقتی که ساعت بدقواره‌ی خونه رو بردم که درست کنه، سرش پایین بود همین که ساعت رو دادم دستش، چشمش به ماه گرفتگی دستم خورد و یه لحظه سرشو اورد بالا، نگاهی که به عشق ختم شد. از اون روز به بعد هرچی شعر می‌گفت؛ امکان نداشت داخلش ماه به کار نبره.
الان بی‌بی جونم زیر خاکه ولی من مطمئنم هنوز که هنوزه روحش به قلب خانواده نور می‌پاشونه :)

 


 

۲۱ نظر موافقین ۲۸ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۹ ، ۲۱:۴۴
Faezeh

ماجرا از اونجا شروع شد که چشمم به چشم‌های قهوه‌ایش افتاد......

 

خواستم ماجرای خواستگاری و آشنایی و دل بستن( وی لپانش از خجالت سرخ می‌شود) و ادامه‌ی ماجرا رو توی یک پست رمز‌دار بنویسم ولی خب دوستان عزیز برقراری زودتر از خودم دست به کار شدن و خبر عروس شدنم رو‌ اعلام کردن ( وی لپانش از خجالت آتش می‌گیرد)

از صمیم قلبم اول از هم تیمی‌های برقرار و بعد از دوستان و رفقای مجازی تشکر می‌کنم. واقعا انتظار این همه محبت رو نداشتم. الهی بهترین‌ها برای تک تکتون اتفاق بیفته و حال دلتون همیشه عالی و لبتون همیشه خندون باشه. خلاصه که همگی خیلی ماه تشریف دارین و الهی شکر بخاطر بودنتون :)

99/9/29 برام تو تقویم زندگی، خاص‌ترین و متفاوت‌ترین روز شد. برای همتون از خدا این مدل روز‌های خاص رو آرزومندم.

و این هم اولین فال حافظ با جناب یار، بمونه به یادگار :)

 

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند

و از زبان تو تمنای دعایی دارد

 

۲۵ نظر موافقین ۲۴ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۰
Faezeh

سلام، این چند وقتی که نبودم چندتا دلیل داشت
اول اینکه در حال گرفتن سخت‌ترین و مهم‌ترین تصمیم زندگیمم!
دوم اینکه پنل وبلاگم پر شده از پیش نویس ولی از نظرم هیچ کدوم ارزش پست شدن رو نداشتن!
ولی خب تجربه ثابت کرده اگه مدت طولانی ننویسم کلا در و تخته رو با هم می بندم :)

پس اجازه هست بعد مدت ها یکم روزانه نویسی کنم؟
دیروز هوا ابری بود و گفته بودن قراره بارون بیاد
منم شال و کلاه کردم (البته کاملا تابستونی پوشیدم) و همراه یک هندزفری با یک گوش خراب، زدم تو دل بازار
خداروشکر بازار خیلی خلوت بود و تونستم کمی این ماسک بد‌‌ ترکیب رو پایین بکشم
کمی که از پیاده‌روی گذشت، چند رعد و برق جذاب زد و بعد یک بارون معرکه :)
وقت‌هایی که بارون میاد خیلی راحت‌تر میشه ادم‌ها رو شناخت
اینجور وقت ها ادم‌ها به چند دسته تبدیل میشن، منم شروع کردم به نگاه کردن به دسته‌های مختلف
خب اکثر مواقع آدم‌ها فرار می‌کنن از خیس شدن و یک جا پناه می‌گیرن، دور و اطراف منم پر بود از این دست افراد. داشتم دنبال ادم‌های خاص می‌گشتم.
تا این‌که چشمم خورد به یه خونه اجری با یه در ابی اسمونی
یه پیرمرد و پیرزن دوتا چهارپایه اورده بودن تو حیاط و در حیاط رو نیمه باز گذاشته بودن و داشتن به بارون و ادم های بیرون نگاه میکردن
چند لحظه موندم و نگاهشون کردم.تو ذهنم یه عالمه خیالبافی قشنگ راجبشون کردم. اینکه شاید این یک قرار عاشقانه ی چندین و چند ساله باشه، اینکه هر وقت بارون اومد بیان و دوتایی بارون رو تماشا کنن.
از کجا معلوم شاید جونی‌هاشون زیر بارون با هم ساعت‌ها قدم میزدن ولی الان پاهای لرزون پیرمرد توانایی این کار رو نداره؛ در عوض دل‌هاشون هنوز توانایی عاشق بودن رو داره:)
یکم جلوتر یه مرکز اهدای خون بود. یه خانوم با لباس پرستاری، دست به سینه کنار درخروجی ایستاده بود. آسمون رو نگاه می‌کرد و نفس عمیق می‌کشید
مطمئنن روحش به این لطافت بارون بعد از سختی کار نیاز داشته :)
تاکسی زرد رنگ کنارم ترمز گرفت. دستام از سرما سفید شده بودن و از روی ناچاری سوار شدم. راننده می‌گفت: به به چه بارونیه، کاش این بارونا این ویروس لعنتی رو هم می‌شست و میبرد. راننده تاکسی خوشحال بود از بارون ولی اقای میوه فروشی که با گاری کار می‌کرد ناراحت از بارون!
بارون برای میوه فروش هم نعمت بود ولی شاید اون آقا فقط همین لحظه رو می‌دید، همین لحظه ای که مجبور بود دست خالی به خونه بره.
رسیدم خونه و مهمون چای با عطر دارچین مامانم شدم و به این فکر می‌کردم که برای کدوم یکی از نعمت های خدا ناشکری کردم. پتوی سبزم رو روی سرم کشیدم و  به این فکر کردم که ایا منم مخاطب ایه ۲۱۶ سوره بقره‌ام!؟

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.

 

۱۱ نظر موافقین ۲۷ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۰
Faezeh

توی طاقچه دنبال یک نویسنده‌ی گمنام می‌گشتم و بعدش توی یوتوب دنبال یک موسیقی که خوانندش رو‌ نمی‌شناختم.
چراشو نمیدونم، شاید بخاطر اینکه متوجه اهمیت ادم های عزیزی شدم که تا حالا بهشون توجهی نداشتم و برام تبدیل شده به یک تلنگر و شایدم یک ترس!
کتاب رو پیدا کردم و‌ کز کردم زیر پتو، یکدفعه یه رعد و برق زد و چند لحظه بعد یه بارون شدید
یاد چشم هاش افتادم؛ دقیقا همینقدر یهویی شروع به باریدن کردن. انگار من شده بودم رعد و برق زندگیش و علت باریدنش
اون همیشه هوامو داشت و من هیچ وقت ندیدمش
اون دوشنبه ی لعنتی اومد پیشم و گفت که برای بار سوم مشروط شده و در نتیجه از دانشگاه اخراج میشه
بهش گفتم خب چرا تلاشت رو نکردی؛ حیف بود  و از این جور حرف های مزخرف
گفت: شاید اگه یکبار بهم میگفتی درس بخون، وضعیت جور دیگه ای میشد! شایدم نمیشد و همچنان همه ی حواسم پرت تو بود!
میدونی دیگه اصلا نمیدونم کی هستم، علایقم چیه، دوست دارم چه کاری انجام بدم ولی همه ی علایق تو رو از برم
میون تک تک خاطراتم تو رو پیش خودم تصور کردم، همه ی اتفاقات زندگیم گره خوردن به تو
اصلا دیگه فرق بین خیال و واقعیت رو‌ نمیدونم
یادته گفتی عاشق عطر تلخی
از اون روز به بعد همیشه عطر تلخ زدم، پیش خودم گفتم وجود من رو که حس نمیکنی شاید عطر تلخم من رو‌ متوجه تو کنه.
با هر جمله ای که می‌گفت؛ ترس از نبودنش بیشتر دلم رو میلرزوند ولی بازم هیچی نگفتم و رفت.
رفت و این‌بار من هر ثانیه ام رو باهاش تصور میکردم. هر روز امید میبستم به یک امید واهی
یک دروغ شیرین برای مخفی نگه داشتن یک حقیقت تلخ...
دیگه هیچ وقت ندیدمش ولی از اون‌ روز دیگه این ترس همیشه همراهمه، دیگه حواسم هست که بعضی ادم ها فقط منتظر یک جمله ان
یک جمله که بفهمن حضورشون برات مهمه
که بهشون لبخند بزنی و مواظب باشی رعد و برق زندگیشون نباشی.
حواست هست؟
مواظب این ادم های زندگیت باش؛ ادم هایی که مهربونی هاشون برات عادی شده ولی وقتی برن؛ نبودشون هیچ وقت برات عادی نمی‌‌شه..

۱۶ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۴
Faezeh

گفت : چجوری آدم ها رو می‌بخشی؟!
گفتم : قلب من مثل خاک !
روی خاک اگه پا بذاری، حتی اگه لهشم کنی؛ فقط به یه نسیم نیاز داره تا دوباره مثل حالت اولش بشه!
ولی قلب تو مثل یه درخت می‌مونه؛ اول بذر نفرت رو توی قلبت می‌کاری و این بذر کم کم شروع به ریشه زدن می‌کنه و قوی و قوی تر می‌شه
گفت: ترجیح میدم مثل یک درخت قوی باشم تا مثل خاک پست و بی ارزش!
گفتم: اختیار با خودته، ولی حواست رو به دو‌ چیز بده!
اول اینکه، مواظب باش اون ریشه های نفرت، اونقدر قوی نشن که قلبت رو مچاله کنن؛ چون قلب مچاله شده مساوی با مرگه!
دوم اینکه، خاک از درخت قوی تره، چون بدون خاک، وجود درخت معنی پیدا نمی کنه
همونجوری که بدون آدم های بخشنده ( خالق بخشنده) جهان معنی پیدا نمی کنه!

 

+ مکالمات شبانگاهی بین خودم و خودم!
+ جناب نادر ابراهیمی عزیز اومدن و با یک نگاه عاقل اندر سفیه گفتن: چی برای خودت میگی؛ چرا تعاریف رو عوض میکنی
گوش بده بچه جون

قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد.
اگر ذره‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت.


 نویسنده ی محبوبم، شما درست میگین ولی خب این لزوما به معنی این نیست که من اشتباه میگم!
+ قلب شما چه مدلیه!؟

۲۰ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۸
Faezeh

این رو‌ز‌ها زیاد راجب «درد» می‌خونم و پادکست گوش میدم
دوست داشتم که برداشت های شخصیمو بنویسم که البته نمی‌دونم چقدر درست یا غلطن
از نظر من سه مدل درد داریم:


۱ _  درد ناشی از اشتباهات خودمون
۲ _ درد و اندوهی که از طرف خداست برای امتحان ما
۳ _ درد ناشی از گوهر انسانیت !


درد مدل اول رو همه ی ماها تجربه کردیم؛ چون هیچ کدوم معصوم نیستیم. درد و رنج هایی که فقط بخاطر اشتباهات خودمون هستن، این مدل رنج ها درسته که باعث افزایش تجربه می‌شن ولی خب بیشتر باعث پسرفت هستن!

درد مدل دوم، دردیه که جز جدانشدنی از انسانه

قابله می داند که زایمان بی درد نمی شود. برای آنکه “تو”یی نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختی ها و دردها آماده باشی.

کتاب: ملت عشق

همین فهمیدن و دانستن نخستین قدم برای رسیدن به مرحله ی بعد
انسان تمام دارایی های با ارزششو از این مرحله شروع به بدست اوردن می‌کنه
اینجا « لقد خلقنا الانسان فی کبد» معنی پیدا می‌کنه

این تبلیغات و برخی علوم روانشناسی که سعی دارن راه های همیشه شاد بودن رو به انسان یاد بدن؛ دروغی بیش نیستن، این ها فقط باعث بیشتر شدن امار خودکشی و افسردگی میشن، در واقع یک چرخه برای پول دراوردن

البته که به قول نادر ابراهیمی:

من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمى‌کنم؛ چرا که مى‌دانم هیچ چیز مثل اندوه روح را تصفیه
نمى‌کند و الماسِ عاطفه را صیقل نمى‌دهد؛ امّا میدان دادن به آن را نیز هرگز نمى‌پذیرم؛
چرا که غم، حریص است و بیشترخواه
و مرزناپذیر، طاغى و سرکش و بَدلِگام.

کتاب: چهل نامه کوتاه به همسرم

یعنی که ما غرق شدن در رنج رو نمی‌خوایم؛ اون محصول حاصل شده از رنج رو می‌خوایم
که مواد اولیه اش همون رنج

و اما درد سوم، درد سوم مخصوص انسان های بزرگ
انسان هایی که متوجه شدن که خودشون اختیار رنج هاشونو دارن
متوجه شدن ارزش ادم ها به رنج هایی که انتخاب می‌کنن!
یک نفر می‌تونه انتخاب کنه که دردش حرف ها و قضاوت های دیگران و حبس کردن خودش توی یک زندان با دیوار های نامرئی باشه
یک نفر انتخاب می‌کنه رنجش عبور از این زندان و قدم گذاشتن توی راه انسانیت باشه. به قول جناب عطار
ذره ای دردم ده ای درمانِ من
زانکه بی دردت بمیرد جان من
جانم آلوده ست از بیهودگی
من ندارم طاقت آلودگی
ذره ای درد از همه آفاق به
در دو عالم یک دلِ مشتاق به

 

 

۱۸ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۶
Faezeh

پرسید: اگه فقط حق یک انتخاب داشته باشی، بین کسی که دوست داره و تو دوستش نداری و کسی که دوستش داری و اون دوست نداره؛ کدوم رو انتخاب می کنی؟!

گفتم: میدونی زن اگه عاشق نباشه، دیگه زن نیست

وقتی بوی عطر غذا پخش میشه توی خونه و اهالی خونه رو مست میکنه، که زن عاشق باشه

وقتی گیسوی بلند و تمنای دست معشوقی برای بافتنشون معنی میده، که زن عاشق باشه

وقتی برق چشم ها و دلبری هاش معنی میده، که زن عاشق باشه

وقتی اون خنده های از ته دل و نمایان شدن چال روی گونه و نشان لطافت خدا،  معنی میده که زن عاشق باشه

وقتی عصرهای جمعه باریکه ی نور افتاب روی قالی قرمز هال و بوی عطر چای دارچین معنی میده که زن عاشق باشه

چین های دامن گلدار وقتی به رقص میان که زن عاشق باشه 

غرق شدن توی آغوشش و دویدن خون توی رگ ها، وقتی معنی میده که زن عاشق باشه

دیوونه بازی و گرفتن دستش و رقصیدن زیر بارون وقتی معنی میده که زن عاشق باشه

اره رفیق، حق انتخابی نمیمونه

خدا زن رو با یک حاله ای پوشونده به اسم عشق 

زن که عاشق نباشه در ظاهر یه خداحافظی معمولی باهات میکنه، ولی اون خداحافظی معمولی یه جدایی ابدی درونش نهفته است

یه جدایی ابدی با خودش و زندگی

 

۲۵ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۰:۱۶
Faezeh