زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

مطمئناً شماهم با افرادی که کلمات قلمبه سلمبه ی زیادی به کار می برند، مواجه شده اید
افرادی که وقتی پای صحبت هایشان می نشینی دود از کله ات بلند می شود و چون از ابتدا تا انتها هیچ متوجه نمی شوی،کیف می کنی و بلند می شوی، ایستاده برایشان کف میزنی که به به چقدر شما بامعلومات تشریف دارین و در ادامه یک عالمه تعریف و تعارف قطار می کنید و به خورد طرف مقابل می دهید.
کسانی که معمولا اسم کتاب هایی رو بیان می کنند که تو حتی در تلفظشان هم مشکل داری
کسانی که باید همیشه به برادر گوگل آویزان باشی و  صد رحمت و پدربیامرزی نثارش کنی که باعث می شود تو هم در جواب بتوانی فراتر از بابا اب داد چیزی بگویی
البته خب این افراد به دو گروه تقسیم می شوند:
عده ای که واقعا سرشار از علم و دانایی هستن
و عده ای که تظاهر به دانایی می کنند!
که خب به قول شهید آوینی:  «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید.
روی صحبتم بیشتر با گروه دوم است
اوایل سوره  بقره خدا ویژگی افراد منافق رو بیان می کنه: مثلا منافقان می گویند بقیه بی خردن ! خدا میگه خودشون بی خردن و نمی‌دانند !
یا می گویند: ما مومنان رو به مسخره می گیریم، خدا میگه ما شما رو به مسخره گرفتیم و الی اخر
حالا منم میگم کسی که فقط ادعاست و ادعای دانایی میکنه، فقط خودش  رو اسیر باتلاق نادانی کرده !
این اشخاص در واقع فقط پوسته ی علم رو با خودشون حمل می کنند، بدون اینکه چیزی از هسته ی اون متوجه بشن !
و بالتبع  اندک دانشی دارند، بدون عمل! و صرفا برای ادعا!
البته سنایی جان رک و پوست کنده، این مسئله رو بیان کرده و نیازی به این همه خزعبلات بنده نبود :)


«علم داری عمل نه، دان که خری/ بار گوهر بری و کاه خوری»
سنایی


 

۲۲ نظر موافقین ۲۳ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۵:۴۵
Faezeh

مدل خواب هایی که میبینم عوض شده !
انگار‌ توی خواب ها دارم امتحان و ازمایش میشم
حس هایی رو تجربه میکنم که از هر واقعیتی، واقعی ترن!
چند شب پیش خواب دیدم، من و خواهرم سوار ماشینیم و منتظر اومدن بابا!
یک دفعه ماشین حرکت کرد
هرکاری کردیم متوقفش کنیم، نشد!
سقوط کردیم توی رودخونه !
کاملا حس خفگی داشتم!
درست مثل دو باری که در واقعیت تا یک قدمی خفگی پیش رفتم!
ماشین داشت پایین و پایین تر میرفت و من در تلاش برای باز کردن در
بلاخره موفق شدم و در  رو باز کردم
یک نگاه به خواهرم کردم
تو چشماش خواهش و التماس موج میزد
خواهشی برای نجات دادن
از ذهنم گذشت که تا بخوام برم خواهرم رو نجات بدم، چون شنا بلد نیست، خودمم خفه میشم
درونم جنگی به پا شده بود برای زنده موندن..
دوباره نگاه خواهرم کردم
اشک چشمی معلوم نبود ولی گریه کردنش رو می دیدم

توی برزخ انتخاب بودم
ولی بلاخره انتخاب کردم
شنا کردم سمت بالا !

سمت خورشیدی که من رو به سمت تاریکی میبرد..
اون لحظه میدونستم که در ظاهر زنده میمونم ولی تبدیل میشم به یک مرده ی متحرک ،‌که تا اخر عمر اون چشم ها رو فراموش نمیکنه
ولی دیگه برای برگشتن دیر شده بود ..
به سطح اب رسیدم و یکهو از خواب بیدار شدم و دیدم صورتم خیس اشک ..
خداروشکر که خواب بود

+ البته چند وقتی همش خواب خنده دار می دیدم! 

بیدار میشدم میگفتم خدایا ممنونم که زمینه ی شادی و نشاط ما رو فراهم میکنی ولی خب محرمه ، شما فیلم کمدی برام پخش میکنی!؟

+ خوابی هم راجب مرگ دیدم ! و بنظرم رویای صادقه بود، چون ایات قران برام به تصویر کشیده میشد، خلاصه اگه مردم حلال کنید! 

+ بلاخره فیلم MR. NOBODY رو دیدم و خب‌ بنظرم معرکه بود ! 

 

۲۳ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۵
Faezeh

گاهی وقت ها وجود ادم پر میشه از حرف، حرف هایی که هر چقدر نگهشون داری، مثل ذرت روی آتیش، بیشتر باد میکنن و بزرگ میشن

بابا حاجی میگفت: هیچ کسی به اندازه مولا علی  غریب نبوده، کسی که مجبور باشه صحبت هاشو با چاه تنهاییش بزنه 
ولی با این حال بدون دردودل کردن با چاه تنهایی  ارجحیت داره از دردودل با آدم هایی که بدتر باعث درد، دلت میشن !
ولی خب امام علی با من فرق داره
آب و سنگ و آسمون و همه ذرات هستی فدای علی میشن
ولی من چی؟
من وقتی میرم بالا سر چاه تنهاییم تا حرف هام رو حل کنم درون آب چاه
  تنها انعکاس صدای خودم رو میشنوم!
و نتیجه اش میشه حرف هایی که دردشون دوبل میشن !
خب بگذریم 
قراری که پیش خودم گذاشتم این بود که اینجا توی وبلاگم حل بشم توی حال خوب

لبخند بسازم و لبخند تحویل بگیرم :)
این روزها طی یک حرکت خودجوش در حال ترمیم و بازسازی اتاقمم :) 
قرار بود کارگر بیاریم که من مانع شدم چون عاشق ساختنم :)

همونجوری که عاشق بازی با گِل بودم :)
و تازگیا متوجه شدم چقدر نقاشی ساختمون لذت بخشه !
خلاصه سه روزه قفل شدم روی اهنگ اوج اسمانم و حین خوندن باز امشب در اوج آسمانم

سرامیک های کف اتاق رو که آغشته به قطراتِ رنگ شدن، پاک میکنم :)
احتمالا در اتاقم رو صورتی دلبر کنم :) 

 

+ ببخشید اگه این روزها کمتر بهتون سر میزنم 

همونجوری که گفتم هم مشغول نقاشی و بناییم :) ،هم کلاسهای رانندگی و کمی کارهای شخصی 

و هم مشغول برقرار !

البته که توی برقرار من کاری نمیکنم ! بقیه زحمت میکشن من خسته نباشید میگم :) 

 

 

۲۶ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۱
Faezeh

+ سلام
- سلام بفرمایید
+ ببین من نه مزاحمم ،نه میشناسمت، نه شما من رو میشناسی، نه کار به جنسیتت دارم
همینجوری زنگ زدم فقط حرف بزنم
میدونی ادم میترکه از نداشتن همزبون
از خالی نکردن حرفاش از توی مغز و دلش
بخدا میترکه
فک کنم خدا خودش ترکیده، چون عجیب میفهمه چی میگم
حالا حاضری گوش کنی؟
- اوهوم
+ بابام معتاد به تریاک بود، ولی با این حال میرفت بنایی
برام همیشه یک ادم مرده بود
وقتی مرد تازه برام زنده شد ، چون میشد برم سر قبرش باهاش حرف بزنم، کاری که وقتی زنده بود نمیشد انجام داد
زندگی میگذشت
نه خوب بود نه بد
همین که میگذشت جای شکرش باقی بود
تا اینکه مامانم فوت کرد
هیچ وقت نفهمیدم خدا چرا ازم گرفتش
واسه بد بودن من یا خوب بودن مادرم
من موندم و یه داداش
الو؟
- دارم گوش میدم
+ چرا گوش میدی
- خودتون گفتین فقط گوش بده
+ خب چرا حرفمو گوش دادی؟
- اگه میخواین گوش ندم
+  فک میکنی ته حرفام چی میخوام بگم
- اینکه عاشق شدین و الان اون عشق نیست
+ چیه از نظرت مسخرس؟
داستان تکراریه؟
- نه
+ عاشق شدی؟
- گفتین فقط میخواین‌گوش بدم
+پس شدی, بهش رسیدی یا رفت ؟
-کاری ندارین ؟؟
+پس گذاشت رفت، مثل دختر افتاب
میدونی چرا اسمشو‌ گذاشتم دختر افتاب؟
چون بار اولی که دیدمش افتاب دقیقا تو چشاش بود
سایه مژه هاش افتاده بود روی صورتش
دلم میخواست همیشه افتاب و دختر افتاب همونجا بمونن
تو چکار‌ کردی بعد رفتنش؟
- اگه میخواین حرف‌بزنین گوش میدم

اگه میخواین سوال بپرسین، بدرود

+ ببخشید ، خدافظ

 

کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندن ادامه اش
در من چیزی کم بود و در این زندگانی هم چیزی کج بود.میانِ ما و این زندگانی یک چیزی گنگ ماند.ما دیر آمدیم یا زود.هر چه بود به موقع نیامدیم.گذشت و بهتر  که گذشت.
#محموددولت_آبادی
#کلیدر



 

۲۰ نظر موافقین ۳۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۱
Faezeh

تا حالا به این فکر کردی
که اگه توی این نقطه نبودی،کجا بودی ؟
اگه دست تقدیر، تو رو یک جایی دیگری از این کره ی خاکی میبرد چی میشد؟
تاحالا فک کردی ،اگه متولد ایران نبودی 
یا اگه بجای یک شهر پیشرفته یا نیمه پیشرفته 
توی یکی از روستاهای محروم سیستان بلوچستان یا خوزستان بودی، زندگیت چه تغییری میکرد؟
از این جبر ناخواسته خشنودی؟
اگه پدر و مادرت مسلمان نبودن ، تو الان مسلمان بودی؟
اگه سنی ،وهابی ، بودایی یا یهودی بودن ، تو الان مشغول چه کاری بودی؟
ایا ما انتخاب کردیم؟
که اینی باشیم که الان هستیم؟
ایا از قدرت اختیاری که خدا بهمون داده در نقش یک انسان، استفاده کردیم یا همش تقلید بوده؟
جبر بوده؟
میتونی محکم و پر‌ از یقین ، بایستی و بگی 
آره!
بگی من همه چیزهایی که دارم نتیجه ی دیدن و زمین خوردن و بلند شدن و گوش دادن و سفر کردن 
و فکر و فکر و فکر و فکر بوده؟!
با بقین بگی هرجای دنیا هم بودم ،بلاخره به همین باور و اعتقاد و اندیشه میرسیدم
میتونی؟

 

۱۶ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۷
Faezeh

الان سال 1499
من 124سالمه :)
البته در سن ۷۵ سالگی باقی موندم
روز جمعه به تاریخ 28/6/1450 ،طبق قرار همیشگی با تیم برقرار ،راهی کوه بودیم
داشتم چتری موهای صورتیم رو مرتب میکردم
که سین دال اومد دنبالم
راستی این خبر خوش رو بهتون بدم که نسل پراید منقرض شده و سین دال با ماشین پرنده ی z71 اومد دنبالم
البته فکر نکنید که تصادفات کمتر شده !
نه انفاقا مرگ بار تر شدن !
از دست این جوان ها !
گرچه سین دال هم دست کمی ازشون نداره!
همیشه بجای ترمز، اشتباهی گاز میگیره !
سوار z71 شدم و اتفاقی که نباید میفتاد ،افتاد !!
تصادف
سقوط
ضربه ی مغزی
به مدت 25سال ،نوه ی عزیزم من را داخل دستگاه خواب عمیق قرار داد
تا اینکه، پزشکان تونستن درمان مرگ مغزی روهم پیدا کنن
کی فکرشو میکرد ،وقتی که تصمیم گرفتم برای صدسال بعد نامه بنویسم ، خودم زنده باشم و نامه ی خودم رو بخونم
وقتی نامم رو خوندم ،خندم گرفت :)
اینجا با چیزی که ما تصور میکردیم خیلی فرق داره :)
یکی از چیزهای که بهش دست پیدا کردن، انالیز صداهایی که در فضا باقی موندن :)
اولش از این کار برای تحقیق و پژوهش استفاده کردن
ولی بعد حریم شخصی ادم ها رو نقض کردن !
درست مثل اتفاقی که اون سال ها با حریم شخصی ما در فضای مجازی انجام دادن !
اینجا هنوز جنگ و خونریزی وجود داره
ولی نه بر سر زمین و نفت !
این مایع سیاه رنگ چند وقتی هست که خشک شده
بر سر آب
و گیاه !
جنگ میکنن
زمین به شدت گرم شده
عملا چیزی به اسم قطب شمال و جنوب وجود نداره !
بشر فک میکرد میتونه درستش کنه ولی بدترش کرد !
البته ثروتمندان به کره ی ماه مهاجرت کردن
اهان یادم رفت بگم ، فاطمه هم بلاخره به آرزوش رسید و یک سفر به ماه رفت
میگه اونجا خیلی هوا خنکه
ولی من نه پولشو دارم نه دلشو !
کی میتونه از این زمین دوست داشتنی ضعیف دل بکنه ؟
خب بگذریم
از اتفاق های جالبش بگم :)
یک ساندوچی اختراع شده که میتونه شما رو یک هفته سیر نگه داره ! بدون اینکه بدنتون دچار کمبود ویتامینی بشه
همین کار افراد نیازمند زیادی رو از خطر مرگ نجات داده !
و البته کار من پیرزن رو ساده تر
پیری همونجوری که فک میکردم جالب و جذابه
به قول اسکار توی کتاب « اسکار و خانم صورتی »
زندگی یک کادوی بامزه است؛اولش زیادی تحویلش میگیریم فک میکنیم زندگی ابدی رو به دست آوردیم؛ بعد ارزششو از دست میده و اون رو مزخرف و کوتاه میبینیم؛ تقریبا میخواهیم بندازیمش دور! آخرش میفهمیم که نه یک کادو بلکه فقط یک امانته و تلاش میکنیم اون طور که شایستشه باهاش رفتار کنیم
راستی تلاش زیادی کردم که بیان حفظ بشه و پاک و نابود نشه !
چون الان عملا نوشتن در فضایی مثل بیان بی معنیه !
و خبر خوش که موفق شدم :)
  تو دنیا ، نامه های شما به صد سال بعد خیلی صدا به پا کرد :)
الان همه ی دنیا دوستتون دارند:)

 

+ببخشید که زدم همتون رو کشتم😅

انشاالله همگی ۱۰۰۰ساله بشین :)

۱۲ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۵۳
Faezeh

+لیاقتت رو ندارم؟
باشه!
بی عرضه ام؟
باشه!
از نظرت آدم نیستم ؟
اونم باشه
ولی دوست دارم ، چرا نمیفهمی دوست دارم ؟
من نمیخوام تو من بشی، منم نمیخوام مثل تو بشم
اینجوری از نظرت نمیشه ؟
چرا نشه ؟
به اون خدایی که میپرستی میشه
بخدا من اون آدم بده نیستم ، تیپم لشه ؟
درست
نماز و روزه ام یکی درمیونه
درست !
ولی منم مثل تو ذوق میکنم وقتی تو اردو جهادی ها لبخند میشونم رو لب بچه ها
منم میدونم احترام چیه
میدونم عشق حرمت داره
میدونم بزرگترین گناه ،دل شکوندنه
منم بچگیا محرم که میشد دور از چشم  بابام میرفتم زنجیر زنی
دختر دورم زیاد بوده ولی دختر باز نبودم
من آدم نیستم ولی توی آدم رو خوب میشناسم
بیا و قبول کن، دختر ابرو مشکی
بیا و بزار عاشقی کنیم برای هم
- نه
+ دِ چرا نه لامصب ...
- چون من منم ، تو تویی
من و تو، ما نمیشیم ، نمیشه که بشیم
فک میکنی من آدم خوبم ؟
نه نیستم
فک میکنی شما رو خوب نمیدونم؟
چرا اتفاقا خیلی خوبین
ولی نمیشه ، نه اینکه نخوام، نمیشه
این معادله هیج جوره ...
+از کی تاحالا برای عشق معادله میچینن ؟
از کی تاحالا یاد گرفتیم اگه چیزی نمیشه ، ما اون رو نخوایم ؟
من میخوامت دختر ابرو مشکی
عالم و آدم نخوان ، من میخوام
میخوام و میشه
برای عشق معادله نچین ، حرف مردم نچین ، اما و اگرهای عقل رو نچین
برا عشق ، حواست به اونی باشه که شمال غربی بدنت  میتپه !
- معادله میچینم ، چون عقل و دلم جدا نیستن !
همیشه باهم بودن ، جدایی نداشتن
عقلم میگه شما خوبی ، دلمم میگه شما‌خوبی
عقلم میگه نمیشه بهتون بگم بله ، یچیزایی جور نیست
نمیشه من ، من باشم
تو ، تو باشی
نمیشه عین هم باشیم روی یک خط راه بریم
ولی میشه که موازی باشیم
دلمم گاهی میگه گناه داره ، دلشو نشکن..
شما این دل رو میخوای !؟
دلی که ترحم کنه ؟!
دلی که یک روز عاشق باشه و روز بعد فارغ ؟
آره؟؟
+ نه .......
.
.
نمیخوام...
- پس عقلتو پس نزن ، دلت رو با عقلت بخواه
وقتی خواستی ..
وقتی خواستی ..
منتظرتم

#موافق دختر ابرو مشکین یا جناب عاشق؟

۱۴ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۴
Faezeh

سلام رفقا

 این یک کارت دعوت است :) 
حتما میپرسید دعوت به کجا ؟!
منظورم 
دقیقا 
💜 اینجاست 💜

یک لحظه تشریف میارید !؟ 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۰۰
Faezeh

شادی هر روز میرفت بیرون ، میگفت میخوام جبران این ۱۸ سالی باشه که بابام  اجازه ی بیرون رفتن بهم  نمیداد
بابام میگفت بیرون همه گرگن ، اجازه نمیدم دختر جماعت پاشو از خونه بگذاره بیرون
بهش گفتم:پس چیشد که گذاشت بیای دانشگاه شهر دیگه؟!
گفت :هه، بهم اجازه نداد ، تصادف کرد و مرد !
مادرم  ناراحت شد ولی من نه ، حس می کردم از قفس ازاد شدم ، مادرم گف بمون پیشم من تنهایی دق میکنم
دلم براش میسوخت ولی فکر اینکه پیش یک زن ترسو روزگار بگذرونم ،حسابی میترسوندم !
...
سه سال بعد شادی رو دیدم ، چشماش معصومیت و  شادی گذشته رو نداشت
نشستیم رو دیواره ی بالکن
گفت : فائزه ، بابام راست میگفت ، بیرون از اینجا هیچی نیست جر یک جماعت گرگ صفت، که منتظرن یک بره بیاد بیرون تا بهش حمله کنند
از اتفاقات این چند سال گفت
از اینکه بار اول براش تجربه عشق بود و دفعات بعد تجربه ی ...
گفتم : بابات راست نمیگفت
همین جماعت گرگ ، به شیر حمله نمیکنن!
اصلا شیر که باشی با گرگ برخورد نمیکنی!
اگه خودت رو بره ببینی ، مستحق دریده شدنی
بابات بزرگترین گرگ زندگیت بود که تو رو بره صفت رشد داد!
#مربوط نوشت : خانم نماینده ؛من مادر سه فرزند هستم. امروز آن‌ها را به مدرسه بردم و به من گفتند فرزندانم باید در سامانه «شاد» ثبت‌نام کنیم. تا امروز اجازه نداده بودم فرزندانم با فضای «اندروید» آشنا شوند؛ به این دلیل که فکر می‌‌کنم برای سلامت روحی و اخلاقی‌شان لازم نیست وارد فضای «اندورید» شوند. اما حالا نگرانم که نکند فرزند من در فضای اندروید وارد اینترنت شود و محتوای مستهجن ببیند. سال‌های سال تلاش کرده‌ایم که بچه‌‌های ما با صحنه‌های نامناسب مواجه نشوند. اینترنت می‌تواند به صورت کنترل‌شده در اختیار قشرهای مختلف قرار بگیرد. 
#این خانوم نماینده هم تفکر بره صفت دارند !!!
#خدا همه ی مریض ها رو شفا بده ، این سردردهای این چند روز من رو هم شفا بده :)
 

۱۸ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۹
Faezeh

سلام :)

به دعوت رفیق نیمه راه عزیز :)

۱. چی شد که به دنیای وبلاگ‌ها اومدی!؟
یعنی مغزم درد گرفت اینقدر به این سوال فکر کردم،واقعا یادم نمیاد چیشد که وبلاگ ساختم !!
فک کنم سال ۸۹ بود که اولین بار وبلاگ زدم، تنها کارم کپی کردن بود :)
بقیه هم میومدن از جایی دیگه چیزی کپی میکردن و نظر میگذاشتن و من چقدر ذوق میکردم :))
2.هدفت از نوشتن وبلاگ چه بود و چه هست!؟
اوایل که هدف خاصی نداشتم :)
صرفا بیان علایقم بود
ولی الان تلاش میکنم چیزی بنویسم که مخاطبم  یک استفاده ی ریزی ببره :)
شده یک تلنگر ، یک حال خوب ، یک لبخند
امیدوارم یه ذره بتونم به این هدف نزدیک بشم:)
3.به نظرت چرا باید وبلاگ نوشت!؟
چون نوشتن یکی از زیباترین موهبت های خداست به مخلوقاتش :)
سوگند به قلم و آنچه می نویسند(قلم /آیه ۱)
4. به نظرت یه وبلاگ ایده آل چه مشخصاتی باید داشته باشه!؟
اصلا مشخصاتی باید داشته باشه!؟
ایده آل هر شخصی با  شخص دیگه متفاوته
من نمیتونم یک ایده آل کلی بنویسم :)
5.بیشتر کدوم موضوع رو در وبلاگ ها دوست داری!؟
یعنی بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی!؟

هر انچه که از دل براید بر دل نشیند :)
بیشتر از نوع موضوع وبلاگ، شخص نویسنده حقیقت برام مهمه :)
وبلاگی که برخوردش با مخاطب خوب نباشه ، هرچقدر هم که مطالبش خوب باشن ، ذوقی برای خوندنشون ندارم
و چه بسا وبلاگ هایی که مطالبشون زیاد باب پسند من نیست ولی خاطر نویسنده هاشون خیلی عزیزه :)
ولی در کل وبلاگ های که معرفی کتاب و فیلم و اهنگ دارن برام جذابن
وبلاگ هایی که پشت نوشته هاشون مفهوم است برام جذابن
وبلاگ هایی که وقت و فکر هست پشت کلماتشون برام ارزشمنده
و وبلاگ هایی که از خودشون مینویسن برام دلنشینن:)

6.نظرتون راجع به سرویس های وبلاگ‌دهی چیه!؟
و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

مطمئنن ازشون ممنونم :)
باعث شدن چنین خانواده ای اینجا تشکیل بشه :)
ولی خب وجدانا این گیر ها ( مخصوصا توی اپلود عکس) برطرف بشه من دیگه دونه دونه این موهای سرمو نمیکنم ، کچل بشم
با تشکر :)
7. نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی (افراد) چیه!؟
و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

از تمامی محیط های مجازی دیگه سالم تر و از نظرم مفید تره:)
و برای بهتر شدن
باهم مهربون باشید
همین :)
۸.ویژگی‌ای از بلاگری دیگه که دوست داشتین اون ویژگی رو داشته باشین.
اخ اخ اخ
خیلی چیزاها
مخصوصا قلم خوب
اطلاعات بالا
داشتن انگیزه و اراده بالا
استفاده مفید از وقتشون
داشتن کتاب های زیاد ( این جز ویژگی🤔)
اونایی که رفیق صمیمی میشن همدیگر رو حضوری میبینن هم برام خیلی جذابه
9.چندتا از لبخند هایی که در بلاگ بیان داشتید رو با ما در میان بذارید
حقیقت من همیشه در حال لبخندم
البته فقط اینجا نه ،  همه جا :)
کلا خدا به من لطف کرده یک جفت چال لپ داده
بهشون میگم نشان لطافت خدا
دوست دارم همیشه نشان لطافت خدا نمایان باشه :)
اف بر تو باد ای ماسک  :/
10.بدون تعارف ترین حرفتون با وبلاگ‌نویس ها چیه!؟
چیزی هست که بخواید بگید و ما بهش اشاره نکرده باشیم!

بدون تعارف ترین حرفم اینه که دوستتون دارم :)
حواسمون باشه هیچ چیزی ،هیچ چیزی ،هیچ چیزی ارزش این رو نداره که دلی رو بشکنیم
ارزش این رو نداره کسی رو ناراحت کنیم
حتی توی همین مجازی ..
نه حرف دیگه ای  هم نیست ، تا همین جاشم‌ نفسمون گرفت ؛)

فقط سوال تا حالا عاشق شدی رو هم میپرسیدین ، بسی از فضولی درمیومدیم :)
خوشحال شدیم :) بفرمایید چایی :)

# هرکسی که مایل باشه ، خوشحال میشم شرکت کنه :) 







 

۱۳ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۶
Faezeh