زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

خواستم از امام حسین بنویسم...

ولی دیدم این دوستمون توی کانالش خیلی قشنگ تر نوشته

 برای خودتون با امام حسین خاطره بسازین ،
با هر ترکیبی هم که خودتون دلتون می‌خواد...
چمیدونم ،
مثلا شبی یه نوحه ی قشنگ برا دل خودت بذار...
منظورم از "نوحه ی قشنگ" ، نوحه ی سلیقه ای نیست ها...
چون ممکنه یکی از یه واحد آروم و رسمی خوشش بیاد و یکی یه شورِ خیلی پر سرو صدا...

منظور من هیچکدوم اینا نیس ،
منظور من همون نوحه هاییِ که همیشه زود خودشونو تو دل آدم جا می‌کنن...
منظورم از "نوحه قشنگا" همون نوحه هائیه که هرسال محرّم ، زود محبوب می‌شن و به چشم هممون میان و به خاطر اخلاص و بلوری بودن نیت هاشون ، تا سال‌ها واسه ی مذهبی و غیرمذهبیش خاطره میسازن...

هرشب یه نوحه پلی کنین ،
یه کتابِ رسمی و جون دار رو پیدا کنین که درمورد اباعبدالله باشه و قرار مَدار بذارین که تا آخر دهه تمومش کنین ،

اینجوری به ازای هر ثانیه ای که تو بهشتِ اون کتاب غرقی یا تو حس و حال اون نوحه ای ، یه خاطره با امام حسین ساختی!...
حالا اگه فکر می‌کنی برات زوده یا زیاده که هرشب مداحی گوش بدی ، عب نداره...
حداقل برو به حال خودت دعا کن...
هرشبِ محرم ، مث یه بنده ی سرتق و سمج و گیر ، از خدا بخواه که بهت عشق امام حسین رو گیفت کنه...

دقیقا همینو بخواه...
بگو خدایا! پکیج محبت اهل بیت رو 
هلپی بنداز تو قلبم...

بعدش از حضرت عباس بخواه...
ازش بخوای که عشق خودشو بهت بده...
ِعشق حضرت عباس ، امام حسینه...
بهش بگو همونی که تو خونه‌ت حرم داره...
برای بیابونِ شلخته و بایرِ قلب منم یه شیش گوشه بساز که فقط واسه ی امام حسین گولوپ گولوپ کنه...

منِ آدمِ آنتی کلیشه یِ زخم خورده از مدعی هایِ نوکریِ امام حسین دارم بهت می‌گم.
بریز بیرون هرچی تصویرِ گند و داغون از هیئتی ها داری...
حالا اگه می‌بینی یکی خاروخاشاک بازی درمیاره ایراد از اونه نه از بروبچ هیئتی...

تو مجلس امام حسین الکی برا خودت خط کشی نکن...
نه کسی حق داره تویِ متفاوت الظاهر رو قضاوت کنه ،
و نه کسی حق داره تویی که تیریپ مؤمنی داری رو تحقیر کنه ،

ببین!
تو اگه امام حسینو داشته باشی هیچ وقت از این مسیر کَنده نمی‌شی...
واسه اونی که همش نگرانه که چپ کنه ، امام حسین بهترین دوربرگردونه...

بابا آدمیزاد حتی اگه به کفر هم برسه می‌تونه باوجودِ امام حسین به برگشتن خودش یا لاقل به آدم شدنش امیدوار باشه...

شما اگه کلاً یه مدت به صورت داوطلبانه پاشی بری تو دل کارای امام حسینی ،
از یه نقطه ای به بعد اصلا نمی‌فهمی چی میشه که انقدر عجیب گرفتارش میشی ،
یه گرفتاریِ درست حسابی...
یه گرفتاری که به زندگیت انگیزه و نور می‌ده...
نه این که مث گرفتاریای دنیوی ، شیره یِ انگیزه‌ رو از مکِش های روحت بکشه بیرون...

البته اینم قبول دارم که شاید واسه ی آدمی که همش دنبال اینه که "همه" چیو از لوله آزمایش رد کنه ،
این موردِ عاشقانه ،
یه معادله ی ۷۲ مجهوله یِ بی جواب باشه.
ولی برای قلبی که هنوز میخواد وجدانش رو تو خودش نکُشه و بذاره عشق بیاد و نفسی تازه کنه ، روضه ی امام حسین یه حکایت پر رمز و رازه...

گریه ی واسه ی  امام حسین ،
گریه ی واسه دل خودت نیس ، ولی می‌تونه باشه...
عادت نیست ،
شرطی سازی نیست ،
عشق و هیجان نیست ،
ترس از تنهایی نیست ،
قاعده ی های روانشناسی توش موج می‌زنه ولی فقط روانشناسی نیست ،

فرمول های زیستی و تجربی توش چشمک می‌زنه ولی همش فایده های جسمی نیست ،

یه شمّه از همه یِ اِحساسات انسانی رو در بَر می‌گیره و به معجونِ خوشحال از یه عالمه خوراکی و ویتامین که روحت بهش نیاز داره رو روونه ی زندگیت می‌کنه...
دیدی بعد هیئت چقد الکی خوشی؟!
همونه دیگه...
یه احساس عجیب و غریب و یه خاطرخواهیِ کم نظیر...

انگار یه قلمبه نور و رود و یه پاکت آسمون و یه بقچه شکوفه ی گیلاس و عطر انجیر ، ارسال می‌شه دم درِ خونه قلبت...

دیگه نمی‌دونم به چه زبونی حروف چینی کنم که حوصله تون بکشه و بخونین ولی تموم حرفم اینه که بهترین رفیقتونم یه روز میره ، رو کسی به جز حسین حساب نکین...

#حروف‌چینی
@Reihanak_ha

۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۱ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۴
Faezeh

اگه چند سال پیش بود
میگفتم که هی ،کتاب بدی نبود
از این کتاب ها که دونفر عاشق می شوند و در نهایت یا بهم میرسند یا نمیرسند
ولی حالا نظرم فرق کرده
نمیدانم چرا!
شاید چون به این نتیجه رسیده ام که عشق شاید خیلی چیز پیچیده ای هم نیست
شاید کسی می تواند خیلی ساده عاشق شود
عاشقانه زندگی کند
و عاشقانه بمیرد
بخاطر همین این عشق ساده رو دوست داشتم
البته شاید پشت هر سادگی پر از پیچیدگی باشد!
کتاب اینگونه شروع می شود
« من خیلی بیشتر از تو کتاب خوانده ام. مهم نیست  که چند کتاب خوانده ای. من بیشتر خوانده ام.باور من. من وقتش را داشته ام.»
و در طی خواندن کتاب باور میکنی که بیشتر از تو کتاب خوانده ،بیشتر از هرکسی کتاب خوانده چون مجبور به این کار بوده ..
از صفحه ی ۲۴۳ به بعد فقط عجله داشتم که سریع بخوانم تا ببینم چه می شود ،نکند آلی پیدایش نشود ,نکند تنهایی این همه سال بیهوده بوده است ...
خلاصه این کتاب به قدری شیرین هست که ارزش یکبار خواندن را داشته باشد و باعث شد ۲۸۶صفحه را در دو روز بخوانم:)

۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۷
Faezeh

 یک رمان با داستان نه چندان جذاب می خوندم
ولی یه خط از اون کتاب  به یک بار خوندنش می ارزید
«ما آدم ها خودمون اجازه می دهیم به ما دروغ بگویند چون طاقت شنیدن حرف راست رو نداریم»
هرقت دروغی از کسی شنیدی اول به خودت رجوع کن ببین خودت حقِ گفتن حرف راست رو ازش نگرفتی!؟
البته به جز کسانی که عادتشون شده دروغ گفتن 
که شناخت همچنین آدم هایی سخت نیست :)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۲۵
Faezeh

دل می شکند دیگر
چکارش می شود کرد
نمی شود ک با طناب ببندیش
و به او بفهمانی که از آدم ها نباید دلگیر شود
نتیجه اش می شود این ؛
که می شکند
بدجور!
از آن شکستن هایی ک اگر بخواهی تکه هایش را جمع کنی و دوباره بچسبانی هیچ جوره نمی شود
دل است دیگر، عقل که ندارد
که بگوید یک حرف بود بگذر
دل است و سرشار از احساس
با حرفی می شکند
و بغض میکنی و
بغض
و بغض
و اینجاست ک پای عقل به میان می آید
قلب را می بیند
پای تنفر را می کشد وسط
تنفر را پس میزنی
قلبت تحمل آن را ندارد
اشک میریزی
اشک
و
اشک
و بعد عقل می آید و معادله میچیند
معادله ای که «رب» به او یاد داده
ببخش تا بخشیده شوی

+ کسانی که به من نزدیک تر هستند،میدونن که خیلی دیر ناامید میشوم ، همیشه کسی که تا لحظه ی اخر به بقیه امید میدهد ،نمیتواند که زود ناامید شود
هدفم از پست قبل،سیاه نمایی یا انتقال ناامیدی نبود...
هرچه بود ،لایق این نبودم که عده ای خصوصی با خشم بی احترامی کنن  ! چند نفری لغو دنبال بزنن و کس دیگری در وبلاگش به مسخره بگیرد صحبت هایی رو که حتی کلمه ای از آنان دروغ نبود..
+خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من  
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو
مولانا
+ ولی ما همچنان دوستتان داریم :)
برای دوست داشته شدن امن هستی؟
 

۱۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۵۶
Faezeh

یا نمیدونم شاید حتما باید بخونید
این پست عکاس فرفری جان رو که خوندم، یک واقعه تلخ برام زنده شد ..
توی شهر دانشجوییم خبر پیچید که یک مغازه دار مانتو فروش توی یکی از خیابون های اصلی شهر ،تا حالا به چندین خانوم تجاوز کرده ..
وقتی توی خوابگاه این خبر رو شنیدیم سریع پرس و جو کردیم ببینیم کدوم مغازه اس
وقتی فهمیدیم همون مغازه ای که چندبار تاحالا من و دوستام رفتیم داخلش و مانتو پررو کردیم ، واقعا یخ کردیم ..
این اقا تا حالا به چند نفر دختر مجرد تجاوز کرده بوده ( عددش یادم نیست )
به این صورت که اگه دختر تنهایی وارد مغازه میشده سریع در مغازه رو میبسته و ....
دخترخانوم ها بخاطر ترس از ابرو و ... هیچ گونه شکایتی نمیکنن( چیزی که واقعا باید اصلاح بشه )
ولی یکبار یک خانوم متاهل که شوهرش مشغول پارک کردن ماشینش بوده وارد مغازه میشه و ...
شوهر این خانوم شکایت میکنه و با بررسی ها مشخص میشه که این شخص مریض به خیلی ها تجاوز کرده
مغازه پلمپ شد
چند روز بعدش اعلام کردن که خانواده ها توافق کردن بجای اعدام ، دیه بگیرن !!
و همچنین حکم شلاق در  ملاعام
من و دوستام میترسیدیم که چنین خبری در اخبار پخش بشه
ولی نه تنها پخش نشد ،بلکه فقط خلاصه شد توی چندتا کانال اون شهر و تمام
چند تذکر:
+من قصدم از این پست سیاه نمایی نبوده ،نمیخوام بگم که تعداد تجاوز هایی که در ایران رخ میده مثلا از فلان کشور بیشتره چون متاسفانه هیچ امار رسمی توی این کشور وجود نداره !
+یادمه چندسال پیش یک پیجی راجب طریقه ی اموزش های جنسی و معرفی نقاط حساس  به بچه ها صحبت میکرد
بعد یک سوال پرسید که آیا در بچگی به شما تجاوز شده ؟
تعداد کسایی که گفتن بله و خاطرشون تعریف کرده بودن خیلییی زیاد بود
خداروشکر مادر من این آموزش ها رو به طریقی بهم یاد داده بود مگرنه منم یک قربانی بودم الان ...
+خواهشا تا اسم تجاوز اومد نگید که کرم از خود درخته و حتما پوشش دختره مناسب نبوده و...
من خودم مدتی دنبال کار بودم 
حتی وقتی تماس تلفنی میگرفتم ،شاهد رفتارهای این افراد مریض و انسان نما بودم
+ خواهشا سریع به پسری اعتماد نکنید ،چارلی چاپلین توی یک نامه به دخترش مینویسه:دخترم . هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمیتوان یافت که شایسته آن باشد که دختری حتی ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است
+با خوندن این پست خانم پرستو مرادی عزیز چند ساعت به فکر فرو رفتم ، غرق شدم در رویا هام و... 

کاش میشد منم تجربه میکردم ،این صعود های تنهایی رو،اینکه میشد توصیه نکنم که حتی توی یک مغازه خیابون اصلی تنها نرید..بگم پاشین دخترا ،پاشین بریم کویر،دریا ،شب گردی..بدون ترس از کلامی، لمسی و ....

کاش میشد ...

 

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۵
Faezeh

توی شهر ما خانواده ها میتونن این ده شب محرم از مداح سیار دعوت کنند که جلوی خونشون  به مدت ربع ساعت مراسم عزاداری برگزار کنه،به نیت شهید سردار سلیمانی
به همسایه ها اطلاع دادیم
مامان جلوی در رو آب و جارو کرد و بابام پرچم مشکی نصب کرد
چندتا از همسایه ها هم در خونشون  پرچم مشکی نصب کردن
خانم شافعی یک قالی قرمز کوچولو آورد با دوتا پشتی گفت جلوی خونتون پهن کنید، شاید مداح خواست بشینه
مامانم کنارش یک صندلی مشکی پوش گذاشت
ساعت نه شب زنگ در خونه رو زدن
سه تا آقا بودن، سیستم رو راه اندازی کردن
من و مامانم ایستادیم تو حیاط
اقای مداح شروع کرد

دست علمدار الهی زیرِ تابوتمو بگیره

دم آخر ای حسینم ؛ تو غریبی یادِ من کن

وای امان از دل زینب

وای امان از دل زینب…

بعضی ها از همسایه ها اومدن جلوی در خونشون و مشغول سینه زنی شدن
غریبانه ترین روضه بود...
وقتی که حتی نمیشد برای مداح یک استکان چایی برد
نمیشد از عزاداران امام حسین پذیرایی کرد ..
نمیشد دعوتشون کرد بیان داخل ...
آخ که چقدر دلم گرفت
یعنی وقتی بعد کربلا حضرت زینب(ص) و بقیه بازماندگان از پس کوچه های شام عبور میکردن
کسایی بودن که  قصد پناه دادن داشتن و  از جونشون میترسیدن؟
یعنی اونموقعه هم اینقدر همه چیز غریبانه بود
نه ..
هزاران برابر غریبانه تر بود
چون از ناموسان امام حسین با سنگ ....

+لطفا برای سلامت یکی از عزیزانم دعا کنید

۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۸
Faezeh