خیلی لذت قشنگیه که به «هیچ» بودن؛ برسی.
این بزرگترین هدف و تلاشم برای سال جدید بوده و هست
ادعاهای زیادی داشتم.
اینکه تو زندگی تلاشم شناخت خودم بوده
اینکه صبورم
مهربونم
با منطقم!
اینکه دوست داشتم بقیه تاییدم کنند، خوب بدونن من رو
اینکه تو رابطه با د خودم رو عالی میدونستم و....
ولی دونه دونه رفتم سراغ شکستن این بتها
به قول عین صاد:
پناهندگی یعنی درک ضعف و جستجوی قدرت و پناهگاه
یعنی اول باید به «هیچ» بودن خودت ایمان بیاری بعد به بزرگی و قدرت خدا
اینا دو مرحلهاس، دو مرحله سخت
گاهی توی لحظات سخت به هیچ بودن خودم ایمان میارم
ولی به خالق نه! اونوقت به دست و پای یک «هیچ» دیگه میافتم و اینجوری میشه که « ایاک نعبد و ایاک نستعین» رو به دروغ توی هر نماز تکرار میکنم
« برای سالک عاجز، اضطرار اول سیر است. آنجا که حساب ما صفر میشود؛ گنجهای نهفتهای او ظهور میکنند. آنجا که ما هیچ میشویم به هستی او دست مییابیم و راه آنجا آغاز میشود که ما تمام میشویم»
عین صاد
وقتی به «هیچ» بودن برسی. میشی مثل یه نوزاد که همه چیز رو برای بار اول میبینه، میشنوه، لمس میکنه. میخواد تازه یاد بگیره.
برای رسیدن به «هیچ» مدام باید خراب کنی و وقتی رسیدی باید مدام بسازی ولی این ساختن با تک تک ساختنها فرق داره .
توی هر مرحله از این ساختن باز هم ایمان داری که « هیچ» هستی
حس تمام شدن و حس شروع شدن همزمان توی وجودت شعله میکشه
و مطمئنم حس نابیه :)