این پست صرفا برای به یاد موندن خواب خودم نوشته شده😁
من معروفم به دیدن خواب های طولانی و سریالی😅
و اصولا هیچکس حوصله ی شندیدن کامل خواب هامو نداره، فقط برای خودم جذابیت دارن:)
خواب دیدم توی یه بیابون هستم با چندتا دختر و پسر و پیرمرد و چندجا با چندتا چوب و پلاستیک های پاره حالت پناهگاهی ساختن برای زندگی و یکی از پسرها به یه دیوار با طول و عرض خیلییییی زیاد جوری که ارتفاعش انگار تا آسمون رسیده بود اشاره کرد و گفت این رو چند سال پیش ثروتمندها ساختن دیواری ما بین فقیر و غنی...به ما به چشم ی میکروب نگاه میکردن
..ما روز به روز جمعیتمون کمتر و کمتر شد و الان به اندازه ی انگشت های ی دست شدیم و به زودی ماهم میمریم (این مطالب رو ک میگفت صحبت نمیکرد حتی دهنشم تکون نمیداد ولی من میفهمیدم چی میگفت شاید حتی صوتی هم نبود)
بعد ما سر جای خودمون بودیم ولی انگار انتهای اون دیوار رو که توی اخر دنیا بود رو دیدیم و همچین اون سمت دیوار رو!
دیدم اون سمت دیوار خونه هایی با سنگ و گل ..شبیه خونه های روستایی
تعجب کردم و پرسیدم اینا کجا پولدارن؟؟
گف تمام پول هاشون رو صرف ساختن این دیوار بزرگ کردن ...
و الان وضعیت زندگیشون شبیه قبلا ما شده
+ اولین خوابی بود که برام درس اخلاقی داشت:)