گاهی وقت ها وجود ادم پر میشه از حرف، حرف هایی که هر چقدر نگهشون داری، مثل ذرت روی آتیش، بیشتر باد میکنن و بزرگ میشن

بابا حاجی میگفت: هیچ کسی به اندازه مولا علی  غریب نبوده، کسی که مجبور باشه صحبت هاشو با چاه تنهاییش بزنه 
ولی با این حال بدون دردودل کردن با چاه تنهایی  ارجحیت داره از دردودل با آدم هایی که بدتر باعث درد، دلت میشن !
ولی خب امام علی با من فرق داره
آب و سنگ و آسمون و همه ذرات هستی فدای علی میشن
ولی من چی؟
من وقتی میرم بالا سر چاه تنهاییم تا حرف هام رو حل کنم درون آب چاه
  تنها انعکاس صدای خودم رو میشنوم!
و نتیجه اش میشه حرف هایی که دردشون دوبل میشن !
خب بگذریم 
قراری که پیش خودم گذاشتم این بود که اینجا توی وبلاگم حل بشم توی حال خوب

لبخند بسازم و لبخند تحویل بگیرم :)
این روزها طی یک حرکت خودجوش در حال ترمیم و بازسازی اتاقمم :) 
قرار بود کارگر بیاریم که من مانع شدم چون عاشق ساختنم :)

همونجوری که عاشق بازی با گِل بودم :)
و تازگیا متوجه شدم چقدر نقاشی ساختمون لذت بخشه !
خلاصه سه روزه قفل شدم روی اهنگ اوج اسمانم و حین خوندن باز امشب در اوج آسمانم

سرامیک های کف اتاق رو که آغشته به قطراتِ رنگ شدن، پاک میکنم :)
احتمالا در اتاقم رو صورتی دلبر کنم :) 

 

+ ببخشید اگه این روزها کمتر بهتون سر میزنم 

همونجوری که گفتم هم مشغول نقاشی و بناییم :) ،هم کلاسهای رانندگی و کمی کارهای شخصی 

و هم مشغول برقرار !

البته که توی برقرار من کاری نمیکنم ! بقیه زحمت میکشن من خسته نباشید میگم :)