سلام بعد از مدتهای مدید!
البته این چند وقتی که نبودم تقریبا پستهای همهی دوستان رو خوندم
و یک پست خیلی باعث تعجبم شد؛ پست آقا امیر!
توی این وبلاگ تقریبا هیچ وقت پیش نیومده که من از ناراحتیهام بنویسم.
دوباری هم که نوشتم رمز دار کردم یا گفتم موقت.
خیلی وقتها تو اوووج ناراحتی بودم و اومدم همهی عصبانیتم رو روی کیبورد خالی کنم ولی بعدش گفتم خب که چی!؟ چرا بقیه رو هم با این حرفام ناراحت کنم ؟!
و نشستم فکر کردم چه پستی میتونم بنویسم که یکم امید یا حال خوب به بقیه منتقل کنه!
بعد دقیقا همون موقع میون اون سختیها؛ نقاط قشنگ و زیبای زندگی مثل یه نور کوچولو ولی جذاب سربلند کردن.
مثل دقیقا پست قبل ولی وقتی خوندم که بعضیها میگن حال خوب نباید منتشر بشه!
باعث فخر فروشی میشه و ....
واقعا داشتم شاخ درمیوردم. فکرشو کن تا الان ممکنه خیلیها چنین چیزی از بعضی پستهای من برداشت کردن درصورتی که به مخیله من هم نمیرسید.
بعد از پست قبلی
پدرم تصادف کرد
بزرگترین دعوای زندگیمو با د داشتم
دخالتهای بعضی از فامیل داشت کاری میکرد سر به بیابون بزارم
قصد جدی برای شروع کاری داشتم که با رفتار بچگانه یه شخص، همهچیز خراب شد
سم توی چشمم رفت و یه نصفه روز چشمم شدیداً درد میکرد و با استرس کور شدن یا آسیب جدی به چشمم روبه رو شدم
نزدیک ۳۰ میلیون از د دزدی کردن
چالشهای مدرسه و ٱمیکرون
و ....
ولی ولی ولی همهی اینا همیشه هست
من هیچ وقت نمیگم بعد سختی آسونی هست
بعد غم، شادی!
من مرتب تو زندگی برای این شادی، برای این حال دل خوب دارم میجنگم.
هر روز و هر ساعت
من اصلا نمیگم نوشتن از حال بد؛ خوب نیست و ...
وبلاگ هر کس مال خودشه و هرکسی طرز فکر خودش رو داره
من الان فقط دارم راجب خودم صحبت میکنم
من دوست ندارم از حال بدم بگم!خیلی وقتها وقتی بنویسم حس میکنم تازه اون حال بد تثبیت میشه؛ انگار دوباره تکرار شده.
وقتی بقیه هم بخونن حس میکنم چندین بار تکرار میشه.
من اینجوری نبودم ولی روزگار کاری کرد که اینجوری بشم
شاید گاهی، بعد از مدتها دلم برای دردودل کردن با یه آدم امن، یه دوست قدیمی تنگ بشه ولی همین فائزه پای ثابت دردودل اکثر دوستاش بوده
من خیلی وقتها حالم بد بوده و به سختی یه سوی امید پیدا کردم و با نوشتنش حالم خیلی بهتر شده.
خلاصه که بیاید آدمها رو از پنجرهی دل خودشون ببینید :)