زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

90% هم گناه بزرگی بود ...‌

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۲۰ ب.ظ

پارت یک(واقعی): روز اخر مهلت ارسال عکس برای نمایشگاه بود

تو خیابون‌ها می‌چرخیدم و مشغول عکس گرفتن بودم که دوتا پسر بچه‌ی آدامس فروش اومدن پیشم و اصرار می‌کردن ازشون آدامس بخرم
اول توجهی نکردم ولی بعد دقیق شدم روی صورت پسر بچه
چشم‌های قهوه‌ای روشن..

چشم‌هایی که انگار درونشون طوفان شن به پا بود 
رنگ چشم‌هایی که خیلی دوست داشتم
بهش گفتم ازت ۱۰ تا آدامس می‌خرم فقط میشه ازت عکس بگیرم؟!
لبخندی زد و گفت باشه
دوستش گفت: نه محمد نزار ازت عکس بگیره الان میزاره تو اینترنت و همه عکس‌ت رو می‌بینن.
رو به محمد کردم و گفتم: اجازه نمیدی عکس‌ت منتشر بشه؟!
دوستش گفت: نه اجازه نمی‌ده
دستش رو گرفت و داشت می‌‌کشید که محمد گفت: بگیر خاله فقط ۱۰ تا آدامس یادت نره.
لبخندی زدم و اونم خندید
خنده‌ای به ظاهر عمیق، با ردیف دندون‌های زرد شده. منم زوم کردم رو صورت‌ش و عکس گرفتم.
۱۰ تا آدامس خریدم و عکس رو برای اقای « ب » فرستادم
از عکس‌ کلی تعریف داد و گفت فایلشو براش بفرستم تا چاپ کنه برای نمایشگاه
فایل تا ۹۰٪ لود شد و‌ بعد حذف ....

 

پارت دوم( شاید واقعی): توی دانشگاه معروف بود.
اطلاعات عمومی‌بالایی داشت و ادم از هم‌صحبتی باهاش خسته نمی‌شد
یه روز من رو به خونش دعوت کرد.
با کمال میل قبول کردم و وقتی رسیدم با انبوه‌ قفسه‌های کتاب روبه‌رو شدم که مملو بودن از کتاب‌های مختلف
با ذوق‌گفتم: همه‌ی این کتاب‌ها رو خوندین؟
گفت: با همشون زندگی کردم
می‌گفت این روزها وقتی می‌گی کتابی ۱۰۰ هزار تومنه،‌ طرف می‌گه پول ندارم
ولی اگه مانتویی ۱۰۰ هزار تومن باشه؛ براش صف می‌بندن. مانتویی که شاید یک بار فقط بپوشن!
حرف‌ش رو تایید کردم و بعد گفتم: اگه شما همه‌ی این کتاب رو خوندین؛ می‌خواید اون‌ها رو به موسسه اهدا کنید تا بچه‌ها هم بخوننشون؟!
سکوت کرد
راستش اولین باری بود که می‌دیدم در برابر سوالی سکوت می‌کنه!

 

پارت سوم:( فیلم کوتاهی که گناه پارت یک رو به یادم آورد)

دریافت

 

پارت چهارم( واقعی): توی تاکسی نشستم؛ راننده از دولت دزد و نماینده دزد و وزیر دزد می‌گفت.‌ موقع پیاده شدن وقتی که بهش ده هزار تومن دادم بقیه پولم رو نداد و گفت پول خرد نداره! درصورتی که مسافر قبلی بهش پول خرد داده بود.

 

پارت پنجم( شاید واقعی): گفت: پیج اینستا نداری؟ گفتم: نه من وبلاگ نویسم! پیجش رو نشونم داد که سراسر عکس‌های خودش بود. بادی به غبغب‌ انداختم و گفتم جای صورتم تو البومِ و جای خود واقعیم تو نوشته‌هام 

شب چشمم خورد به این نوشته تو کانال دوران 

در تذکرة الاولیاء اومده:

«و گفت: در خواستم از حق تعالی که مرا به من نمایی-چنانکه هستم- 
مرا به من نمود با پلاسی¹   شوخگن² . و من همی در نگرستم و می‌گفتم: من اینم؟! 
ندا آمد: آری.
گفتم: آن‌همه ارادت و خُلق و شوق و تضرع و زاری چیست؟ 
ندا آمد: آن‌همه ماییم. تو اینی.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. تکه ای از پارچه کهنه، نوعی فرش پشمی زبر که ارزش آن کمتر از قالی‌ست
۲.چرک آلود

موافقین ۳۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۰۵
Faezeh

نظرات  (۲۶)

پارت سوم :""""""(

پاسخ:
:(

پارت ۳ و ۱....

پاسخ:
:(

اون تذکره الاولیا به جونم چسبید.خیلی خوب بود.همین طور پارت 1 و 4 و 5خیلی خوب بود.

پاسخ:
خیلی ممنونم که خوندی 
تذکره الاولیا قابلیت این رو داره که بعد از هر « مَن » گفتن؛ پیش خودمون تکرارش کنیم 
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۵۵ فاطمه ‌‌‌‌

سلام فائزه، عیدت مبارک باشه :)

 

 

پستت قابل تامل بود واقعا... فیلمه چقد ناراحت‌کننده بود :(

پاسخ:
سلاممم فاطمه جان
خیلی خیلی ممنونم، عید تو هم مبارک 
ببخشید خواستم همون روز بهت تبریک بگم فراموش کردم :(

ممنون...
جنگ چیزیه که سراسرش ناراحت‌کننده‌اس
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۰۱ سارا سماواتی منفرد

سلام

خواندنی بود

اکثر آدما فقط حرف می زنند و موقع عمل هیچ ... پس از حرف تا عملشون خیلی فاصله هست.

پاسخ:
سلام 
خیلی ممنونم 
بله.. شاید یکی از عللی هم که می‌گن کم صحبت کنید؛ همینه

سال نوت مبارک فائزه بانو، سال خوش و خرمی برات آرزومندم💛

خیلی فوق العاده بود، مخصوصاً پارت سه که اصلاً دریای آه بود🥺

پاسخ:
سلام فاطمه جان، دختر دوست داشتنی :)))
خیلی‌ممنونم سال‌نو شما هم مبارک 
الهی همیشه حال دلت فوق‌‌العاده باشه :)

اوهوم ...

پارت پنجم عالی بود :))

پاسخ:
ممنون که خوندی:)
بسیار زیبا و درست...
پاسخ:
خیلی ممنون

سلام از ماست :)

ممنون از دعای قشنگت، همچنین ^^

پاسخ:
خواهش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌کنم :)
سلامت باشی

فقط بگم مورد سوم واقعا غم انگیز بود ... و خب یاد این سازمان‌های جهانی کمک می‌افتم که کلی برنامه می‌ریزن و کار زیادی انجام نمی‌دن :(

پاسخ:
فک کنم این همه صحبت من اضافی بود
همین فیلم کوتاه کافی بود...
بله ..

سلام

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

 

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

 

خوش به حال شما.

سعدی منو میگه.

پاسخ:
سلام
ممنونم بابت این دو بیت اقای مهربان :)
اختیار دارین 
فک کنم ده باری میشه که این دو بیت رو پیش خودم زمزمه کردم..

سلاااااااام

عید شما پسا پس مبارک باشه(:

احساس همدردی شدیدی با پارت یک میکنم(":

و اون تیکه از تذکره الاولیاء هم که نگم چقد خوب بود(:

پاسخ:
سلامممم
خانم شاعر :))))
عید شما هم مبارکا باشه :))
الهی سال جدید بهترین ها برات اتفاق بیفته :)

گناه نبوده فایزه

میدونی... نمیشه مطلق گفت!

به هر حال عکاس برای شهرت و خودی نشون دادن و سرگرمی بقیه که عکس نمیگیره!

نمیگم کار خوبی کرد که نشیت مرگ اون دختر رو تماشا کرد و دست رو دست گذاشت

ولی اگه عکاس عکسش رو نمیگرفت ممکن بود هیچکس تو دنیا نفهمه یه دختر بیچاره ای وجود داشته که اونجوری کشته شده

هیچکس متوجه نمیشد

هیچکس اهمیتی نمیداد

هیچکس برای نجات بچه هایی مثل اچن اقدامی نمیکرد

میدونی چی میگم؟

 

 

پاسخ:
خدا ما رو با نیت‌هامون می‌بینه
بستگی داره دید اون خانم این بود که ا یه سوژه جذاب پیدا کردم
یا می‌خواست مظلومیت‌ش رو به جهانی نشون بده
که با حالی که داشت به گمانم ...
بعد من اون رو قضاوت نکردم
گناه خودم مدنظرم بود :)
ولی متوجهم چی می‌گی 

سلام

وای فائزه جان وای که این پست انگار برگی از یه کتاب دلنشین بود که خدا خدا میکردم تموم نشه

پارت4و5و6 خیلیی خوب بودن میشه بزنم تو پیوندهام؟

پاسخ:
سلام عزیزم
لطف داری واقعا :)
کامنت شما هم از اون کامنت‌های دلنشین بود
الهی تو سال جدید حال دلت همیشه عالی باشه 
اره نرگس جان 
اینجا حتی کپی بدون ذکر منبع هم هیچ اشکالی نداره :))

🌹😊💐

ممنونم برای تو هم ارزوی خوشی و عاقبت بخیری کنار خانواده رو دارم🌹

پاسخ:
خیلی ممنونمممم
همچنین 🌻💛🌻💛🌻💛🌻💛🌻

همه پارتها دوست داشتنی بودن وزیبا.لذت بردم.

پاسخ:
ممنونم باعث خوشحالیه :)

سلام و سال نوتون مبارک

من هم گاهی اوقات فکر میکنم که کتاب هامون رو اهدا کنم، ولی کتاب هایی که باهاشون زندگی کردم رو واقعا می بینم نمیتونم ازشون دل بکنم.

پاسخ:
سلام
خیلی ممنونم سال نو شما هم مبارک :))
کاملا بهتون حق می‌دم
ولی تجربه ثابت کرده دل کندن از دوست داشتنی‌ها یچیز خیلی فراتر و بزرگ‌تر بهت می‌ده :)
البته کسی داره این حرف رو می‌زنه که لباسای نو بچگیش رو هم حتی نمی‌تونه ببخشه!

بحث دل کندن از دوست داشتنی ها نیست. برخی کتاب ها رو نمی تونم اهدا کنم، چون برام حکم یک معلم رو دارن که باز برمیگردم ببینم چه راهنمایی میکنند. آدم هر بار که برمیگرده یک کتاب رو مجدد میخونه، متوجه نکات جدیدتری میشه

سلام

آن همه ماییم. تویی اینی👌👌👌

بسی خواندنی بود پستتون.لذت بردم😍

سال نو رو هم تبریک میگم🌷

۲۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۱۴ جوینده آرامش

سلام 

چقدر دلچسب و دلنشین و البته تأمل برانگیز

آفرین به قلمتون

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۴۹ ... مـــیــم ...

چقدر قشنگ بود.. و البته غم انگیز :")

ناخودآگاه برای اون بچه اشکم اومد، نتونستم تا آخرِ اون قسمت رو بخونم...

جامعه‌ای که به لباس تن اون آدم بیش‌تر اهمیت میده تا افکارش، طبیعیه که بخواد بابت لباس راحت‌تر پول خرج کنه تا کتاب!

طرف میگه همه می‌دزدن، من چرا نه؟ حواسش نیست که مسئولین هم از مریخ نیومدن، از بین خودمون اومدن!

چه جملهٔ قشنگی در واکنش به پیج اینستاش گفتی، خوشم اومد، باریکلا :)

کاش لااقل تو اون دنیا دیگ آدامس فروش نداشته باشیم ...

سلام

من کاملاً با دوستتون در پارت دو موافقم و شاید خسیس‌تر حتّی! :)

#نه_به_امانت_کتاب !

وااای پارت سومممم :""((((((

 

چهارمیش خیلی حق بود.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">