زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

زندگی من و تو

زندگی بی رویِ خوبش، بدتر است از مُردگی

پیوندها

آدم های عادی زندگیت

دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۲۴ ب.ظ

توی طاقچه دنبال یک نویسنده‌ی گمنام می‌گشتم و بعدش توی یوتوب دنبال یک موسیقی که خوانندش رو‌ نمی‌شناختم.
چراشو نمیدونم، شاید بخاطر اینکه متوجه اهمیت ادم های عزیزی شدم که تا حالا بهشون توجهی نداشتم و برام تبدیل شده به یک تلنگر و شایدم یک ترس!
کتاب رو پیدا کردم و‌ کز کردم زیر پتو، یکدفعه یه رعد و برق زد و چند لحظه بعد یه بارون شدید
یاد چشم هاش افتادم؛ دقیقا همینقدر یهویی شروع به باریدن کردن. انگار من شده بودم رعد و برق زندگیش و علت باریدنش
اون همیشه هوامو داشت و من هیچ وقت ندیدمش
اون دوشنبه ی لعنتی اومد پیشم و گفت که برای بار سوم مشروط شده و در نتیجه از دانشگاه اخراج میشه
بهش گفتم خب چرا تلاشت رو نکردی؛ حیف بود  و از این جور حرف های مزخرف
گفت: شاید اگه یکبار بهم میگفتی درس بخون، وضعیت جور دیگه ای میشد! شایدم نمیشد و همچنان همه ی حواسم پرت تو بود!
میدونی دیگه اصلا نمیدونم کی هستم، علایقم چیه، دوست دارم چه کاری انجام بدم ولی همه ی علایق تو رو از برم
میون تک تک خاطراتم تو رو پیش خودم تصور کردم، همه ی اتفاقات زندگیم گره خوردن به تو
اصلا دیگه فرق بین خیال و واقعیت رو‌ نمیدونم
یادته گفتی عاشق عطر تلخی
از اون روز به بعد همیشه عطر تلخ زدم، پیش خودم گفتم وجود من رو که حس نمیکنی شاید عطر تلخم من رو‌ متوجه تو کنه.
با هر جمله ای که می‌گفت؛ ترس از نبودنش بیشتر دلم رو میلرزوند ولی بازم هیچی نگفتم و رفت.
رفت و این‌بار من هر ثانیه ام رو باهاش تصور میکردم. هر روز امید میبستم به یک امید واهی
یک دروغ شیرین برای مخفی نگه داشتن یک حقیقت تلخ...
دیگه هیچ وقت ندیدمش ولی از اون‌ روز دیگه این ترس همیشه همراهمه، دیگه حواسم هست که بعضی ادم ها فقط منتظر یک جمله ان
یک جمله که بفهمن حضورشون برات مهمه
که بهشون لبخند بزنی و مواظب باشی رعد و برق زندگیشون نباشی.
حواست هست؟
مواظب این ادم های زندگیت باش؛ ادم هایی که مهربونی هاشون برات عادی شده ولی وقتی برن؛ نبودشون هیچ وقت برات عادی نمی‌‌شه..

موافقین ۲۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۶
Faezeh

نظرات  (۱۶)

و اشک هایش از حرف هایی که باید میزد و نزد جاری می شود..

پاسخ:
و کاش میشد به عقب برگشت..
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۸ رسول نصیری

یه نظر سنجی با قرعه کشی تو وبم قرار دادم

از شما دعوت میکنم شرکت کنید

حتما بیایین

ممنونم

پاسخ:
بله ممنون بابت دعوت :)

همیشه می ترسم از اینکه اون آدمی باشم که اشکش رو در میاره...

ولی معمولا منم که اشکم در میاد :/

پاسخ:
میفهمم
ولی دنیا مثل یک تیکه پازله، که گاهی موقتا پیش ادم های اشتباهی قرار گرفتیم
ولی بلاخره یه روزی اون پازل درست میشه :)
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۰ سیده فرفره!

من بشدت سعی میکنم حواسم باشه به آدم های مهم زندگیم! 

شده با گفتن یه جمله ساده که بدونن حواسم هست بهشون.. و میدونی چقدر برای خودم لذتبخشه؟ واقعا اول حال خودم خوب میشه...پیش خودم خیالم راحته حرف نگفته ، احساس بیان نشده ای نمونده و اون ترس رو برام کمرنگ میکنه...

البته من کلا آدمی ام که از نبودن بعضی ها تو زندگیم بشدت میترسم ولی میتونم با این چیزا کنترلش کنم👌🏻 

پاسخ:
چه تلاش قشنگی :)
خوشبحال اون ادم ها  و بیشتر از همه خوشبحال خودت :)
میدونی همیشه ترس ها بد نیستن
گاهی برخی‌ ترس ها مثل همین مورد فقط به حس‌ های لذت بخش منجر میشن :)

چقدر درست و قشنگ گفتی عزیزجانم :)

خیلی خیلی زیبا بود 👌🏻

پاسخ:
خیلی ممنونم فاطمه جانم
کاش فقط به حرف قشنگ ختم نشه و قشنگ رفتار کنم :)
خیلی‌خیلی ممنونم که خوندی 

ترس از جاری کردن اشک مهم های زندگی‌مون که همیشه باهامه، ولی یه وقتا خودتم نمیدونی چیشد که اینجوری شد... 

پاسخ:
اره شاید اولش ندونیم
ولی خب یه ندونستن فاجعه باره
اول از همه یه فاجعه برای قلب خودمون

چه درست نوشتی و خیلی زیبا

منم دیگه یادم نیست علایقم به چی بودن

بعد اینکه ی ضربه خوردم

ولی کمکم دارم جمع و جور میشم

ولی همچنان از زخمم خون میاد

پاسخ:
خیلی ممنونم
از ته قلب امیدوارم زودتر حال دلت خوب بشه..
میدونم، بعضی زخم ها دیر خوب میشن
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۵۲ کریمه کریمی

خیلی تلنگر آمیز بود🌸🌸🌸یاد خیلیا افتادم و گریم گرفت

پاسخ:
ممنون کریمه جان
ولی دوست نداشتم یاداور خاطرات تلخ بشم
شرمنده :(
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۵۸ فاطمه ‌‌‌‌

اصلا دیگه فرق بین خیال و واقعیت رو‌ نمیدونم...

پاسخ:
گاهی باید یاد بگیریم که هرکسی رو وارد خیالاتمون نکنیم
اینجوری خیال و واقعیت جوری در هم تنیده نمیشن که نشه جداشون کرد...

فاطمه راست میگه ..

منم دیگه فرق بین خیال و واقعیت رو نمیدونم ...:"

پاسخ:
هی..
استلا جان ..

هعیییی چقدر بده این طوری...

منم بعضی وقت ها با شنبدن به جمله از همه چیز ناامید میشم و با یه حرکت کوچیک زندگی به وجودم برمیگرده.

 

کلمات خیلی روی زندگی ها اثر می ذارن. 

پاسخ:
اصلا شاید کلمات همه ی معنی زندگی باشن :)
۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۱:۲۰ ... مـــیــم ...

خیلی لحظه غم انگیزیه.. یهو به خودت میای و میبینی شدی باعث و بانی حال بد اطرافیانت و بدترش اینه وقتی به خودت بیای که دیگه دیر شده باشه...

۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۲:۵۴ سارا سماواتی منفرد

سلام

امان از این عادی شدن و عادت کردن ...

بیشتر گرفتاریهامون از همین عادی شدن چیزها و آدم ها است.

ممنون تلنگر خوبی بود ((-:

توی زندگی هیچ چیزی به اندازه ی حضور آدم ها مهم نیست. اگه همه چیز داشته باشی ولی کسی در کنارت، در ذهن و روح و جانت جا نگرفته باشه، انگاری هیچی نداری.... 

پاسخ:
شاید مهم ترین وظیفمونم مهربونی کردن  و کنار هم بودنه :)
۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۹:۳۷ |•° ن.م °•|

چقدر از این دیر شدن ها میترسم ولی واهه بیان اینکه چقدر برام مهمی روهم همینطور دارم.

ولی اینم باید بشه یه روش یا یه عادت تا بفهمونیم نرو هنوز دوستت دارم...

پاسخ:
اگه بدونیم چقدر لحظه ها سریع میگذرن و برنمی گردن
هیچ وقت دوست دارم هامون رو قایم نمی‌کردیم :)
۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۶ خانوم لبخند

آخ قلبم 💔

چه حرف خوبی زدی نبودنشون واقعا عادی نمیشه 😔

پاسخ:
فدای قلبت 💜

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">